❥𝓑𝓪𝓭-𝓑𝓸𝔂❦
❥𝓑𝓪𝓭-𝓑𝓸𝔂❦
❥part_³⁷ ❦
«از زبان جونگکوک»
ا.ت از اتاق رفت بیرون منم لباسایی که ا.ت برام گذاشته بود رو برداشتم و پوشیدم بعدش موهامو خشک کردم و کولمو برداشتم و وسایلم رو گذاشتم داخلش و بعد از اتاق اومدم بیرون و به بادیگارد دستور دادم چمدونامون رو بزارن توی ماشین...... ا.ت رفته بود تو اشپز خونه داشت زیر زیرکی یه چیزایی میخورد مثل اینکه شیرموز دستش بود منم که یهو هوس کردم رفتم از دستش کشیدمش و خودم یکم ازش خوردم
ا.ت: هی چیکار میکنی!
جونگکوک: تو چرا داشتی یواشکی شیرموز میخوردی؟
ا.ت: اوفف جونگکوک خب داخل یخچال بود خب میرفتی بر میداشتی
جونگکوک: دیگه
ا.ت: داشتم با ارامش صبحونه میخوردم 😐
جونگکوک: شیرموز صبحونه ی منه😁
ا.ت: ایشش تازه اون دهنی من بود
جونگکوک: اشکال نداره زنمی
ا.ت: واقعا که منم میخوام
جونگکوک: مافیای بزرگ زن و چه به حسودی
ا.ت: الان دستو پاتو میشکونم
جونگکوک: نه نشد که خانم حسود
ا.ت: کوکککک
جونگکوک: خیلی خب بزار اینو بخورم الان پروازمون دیر میشه
ا.ت: ایشش باش
جونگکوک انگشتشو زد روی دماغ ا.ت و گفت
جونگکوک: کوچولو
ا.ت: جونگکوک تو ۱ سال بیشتر بزرگتر من نیستی
جونگکوک: ارزو به دل موندم
ا.ت: چرا
جونگکوک: دلم میخواست زنم بهم بگه اوپا
ا.ت: پررو نشو بریم دیرمون شد
جونگکوک: باش😐
از زبان نویسنده
ا.ت و جونگکوک رفتن فرودگاه و منتظر بودن تا شماره پروازشون رو بگن و برن توی هواپیما که گوشی ا.ت زنگ خورد
ا.ت: عه مامانته
جونگکوک: جواب بده
ا.ت: باش
«مکالمه بینشون»
ا.ت: سلام
م/ج: سلام دخترم خوبی
ا.ت: خوبم مامان جون شما خوبید
م/ج: ما هم خوبیم... دخترم کجایی
ا.ت: الان با جونگکوک داخل فرودگاهیم
م/ج: خوبه میگم من ناهار درست میکنم بیاید پیش ما ببینیمتون و باهم فذا بخوریم
ا.ت: بزارید ببینم جونککوک چی میگه پشت گوشی بمونید
ا.ت: جونگکوک مامان میگه واسه ناهار میاید پیشمون
جونگکوک: بگو نمیشه
ا.ت: وا میشنوه
جونگکوک: شوخی کردم بگو اره
ا.ت: مامان جون میایم
مامان: باشه منتظرتونیم... من دیگه قطع میکنم
ا.ت: باشه بای
م/ج: بای
* پایان مکالمه *
❥part_³⁷ ❦
«از زبان جونگکوک»
ا.ت از اتاق رفت بیرون منم لباسایی که ا.ت برام گذاشته بود رو برداشتم و پوشیدم بعدش موهامو خشک کردم و کولمو برداشتم و وسایلم رو گذاشتم داخلش و بعد از اتاق اومدم بیرون و به بادیگارد دستور دادم چمدونامون رو بزارن توی ماشین...... ا.ت رفته بود تو اشپز خونه داشت زیر زیرکی یه چیزایی میخورد مثل اینکه شیرموز دستش بود منم که یهو هوس کردم رفتم از دستش کشیدمش و خودم یکم ازش خوردم
ا.ت: هی چیکار میکنی!
جونگکوک: تو چرا داشتی یواشکی شیرموز میخوردی؟
ا.ت: اوفف جونگکوک خب داخل یخچال بود خب میرفتی بر میداشتی
جونگکوک: دیگه
ا.ت: داشتم با ارامش صبحونه میخوردم 😐
جونگکوک: شیرموز صبحونه ی منه😁
ا.ت: ایشش تازه اون دهنی من بود
جونگکوک: اشکال نداره زنمی
ا.ت: واقعا که منم میخوام
جونگکوک: مافیای بزرگ زن و چه به حسودی
ا.ت: الان دستو پاتو میشکونم
جونگکوک: نه نشد که خانم حسود
ا.ت: کوکککک
جونگکوک: خیلی خب بزار اینو بخورم الان پروازمون دیر میشه
ا.ت: ایشش باش
جونگکوک انگشتشو زد روی دماغ ا.ت و گفت
جونگکوک: کوچولو
ا.ت: جونگکوک تو ۱ سال بیشتر بزرگتر من نیستی
جونگکوک: ارزو به دل موندم
ا.ت: چرا
جونگکوک: دلم میخواست زنم بهم بگه اوپا
ا.ت: پررو نشو بریم دیرمون شد
جونگکوک: باش😐
از زبان نویسنده
ا.ت و جونگکوک رفتن فرودگاه و منتظر بودن تا شماره پروازشون رو بگن و برن توی هواپیما که گوشی ا.ت زنگ خورد
ا.ت: عه مامانته
جونگکوک: جواب بده
ا.ت: باش
«مکالمه بینشون»
ا.ت: سلام
م/ج: سلام دخترم خوبی
ا.ت: خوبم مامان جون شما خوبید
م/ج: ما هم خوبیم... دخترم کجایی
ا.ت: الان با جونگکوک داخل فرودگاهیم
م/ج: خوبه میگم من ناهار درست میکنم بیاید پیش ما ببینیمتون و باهم فذا بخوریم
ا.ت: بزارید ببینم جونککوک چی میگه پشت گوشی بمونید
ا.ت: جونگکوک مامان میگه واسه ناهار میاید پیشمون
جونگکوک: بگو نمیشه
ا.ت: وا میشنوه
جونگکوک: شوخی کردم بگو اره
ا.ت: مامان جون میایم
مامان: باشه منتظرتونیم... من دیگه قطع میکنم
ا.ت: باشه بای
م/ج: بای
* پایان مکالمه *
۱۰.۲k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.