عشق بنفش
پارت 6
بله رسما شدم کلفت این خونه
مری که به شوشو(شوهر)بازیش میرسه
وستا و مایا هم که کلا شوووت
پسرا هم که صبح میرن کمپانی و تمرین تا بیان طول میکشه فقط من بدبخت میمونم این وسط که براشون صبحونه ناهار شام اماده کنم و بخورن خب البته گناهم دارن
تهیونگ بعد اون شب دیگه چیزی به روم نیاورد و واقعا ممنونش بودم که معذبم نمیکنه
ولی خوب میدونستم خیلی راحت که به بقیه میگم هیونگ و مثل هیونگ هام دوسشون داشتم ولی تهیونگ رو نمیتونستم…
یعنی تقصیر اون شب لعنتیه که نمیذاره
متقابلا اونم هیچوقت نونا یا اونی صدام نکرد مثل بقیه شایدم تقصیر خودشه که کرم داره
جدیدا متوجه تیک و تاک بین مایا و جین هم شدم آییش وقتی یواشکی بهم زل میزنن و لبخند میزنن و گونه های مایا سرخ میشه و با عشوه سرشو میندازه پایین و فکر میکنن سرشونو کردن زیر برف کسی از کونشون خبر نداره حرصم میگیره
دختره ی ورپریده آدمت میکنم
امروز بعد شرکت قرار بود با استفانی برم کافه
پس زودتر با کارا رسیدگی کردم و رفتم دنبالش.
پدر مثل اینکه خیلی راضیه از کارم و اینو تو تماس تصویری هایی که میگیره از نگاهش برق تحسین رو میبینم.
*هوا خیلی گرمه و هیچی مثل یه موهیتو پدرمادر دار نمیچسبه به گوشتم
استفانی_ نه که برای تو فرقی هم میکنه زمستون و تابستون
*افررررین وقتی بحث موهیتو باشه من همه چیزو فراموش میکنم
یه ماه دیگم مثل برق و باد گذشت
وستا_ ا.ت بیا گوشیت زنگ میخوره
با دیدن اسم پدر استرس تموم وجودمو گرفت
تماسو وصل کردم
بعد سلام و احوال پرسی
پدر_ ا.ت میدونم که دیدی خبر هارو
و همه چیز به گوشت رسیده که چقدر داره حیثیتم به باد میره بخاطرت
*پدر این چه حرفیه مگه من چکارتون کردم؟
_حرف اضافه نشنوم،خواهر دوقلوت ازدواج کرده و میدونی که نوبت توعه
همه جا پرشده از خبرای مزخرف که تو یچیزیت هست که نتونستی قبل از خواهرت ازدواج کنی
*اما…
_ حرفی نشنوم من قرار همه چیز رو گذاشتم فردا میام کره و اتفاقا تو با پسر رفیقم «کای»نامزد میکنی
و تق قطع کرد روم
سرم از این همه زورگوییش درد گرفت
کای رو یادم میارم یه پسر خوش قیافه و جنتلمنی بود از همون بچگی که دیده بودمش حس خوبی بهش داشتم ولی نه اینکه یهو بیاد و منم به عنوان نامزدم قبولش کنم مگه شهر هرته؟
بله مثل اینکه برای پدر من شهر هرته تا به خودم اومدم دیدم تموم قرار مدار ها گذاشته شد و تو یه مهمونی مختصر نامزدی مارو اعلام کرد.
از صورت خواهر هام و پسرا ناراحتی میبارید چون شاهد تک تک اعصاب خوردی هام و جر و بحث هام بودن و میدونستن از ته دل نمیخوام همچین چیزی رو
علامت کای (~)
~ا.ت متاسفم میدونم که برای جفتمون سخته من هم تحمل این وضع رو ندارم بهت قول میدم درستش کنم
لبخند ظاهری بهش زدم و *مرسی کای من هم متاسفم که قربانی بیزنس پدرهامون شدیم ولی امیدوارم این مسئله خیلی جدی نشه
و رفتم پیش بقیه
شروع کردن به دلداری دادنم و حرف های تکراری
* بچه ها این چیزها واسم نون و آب نمیشه واقعا مرسی از دلگرمیتون ولی خودم یکاریش میکنم قول میدم
لایکو کامنت فراموش نشه💜
بله رسما شدم کلفت این خونه
مری که به شوشو(شوهر)بازیش میرسه
وستا و مایا هم که کلا شوووت
پسرا هم که صبح میرن کمپانی و تمرین تا بیان طول میکشه فقط من بدبخت میمونم این وسط که براشون صبحونه ناهار شام اماده کنم و بخورن خب البته گناهم دارن
تهیونگ بعد اون شب دیگه چیزی به روم نیاورد و واقعا ممنونش بودم که معذبم نمیکنه
ولی خوب میدونستم خیلی راحت که به بقیه میگم هیونگ و مثل هیونگ هام دوسشون داشتم ولی تهیونگ رو نمیتونستم…
یعنی تقصیر اون شب لعنتیه که نمیذاره
متقابلا اونم هیچوقت نونا یا اونی صدام نکرد مثل بقیه شایدم تقصیر خودشه که کرم داره
جدیدا متوجه تیک و تاک بین مایا و جین هم شدم آییش وقتی یواشکی بهم زل میزنن و لبخند میزنن و گونه های مایا سرخ میشه و با عشوه سرشو میندازه پایین و فکر میکنن سرشونو کردن زیر برف کسی از کونشون خبر نداره حرصم میگیره
دختره ی ورپریده آدمت میکنم
امروز بعد شرکت قرار بود با استفانی برم کافه
پس زودتر با کارا رسیدگی کردم و رفتم دنبالش.
پدر مثل اینکه خیلی راضیه از کارم و اینو تو تماس تصویری هایی که میگیره از نگاهش برق تحسین رو میبینم.
*هوا خیلی گرمه و هیچی مثل یه موهیتو پدرمادر دار نمیچسبه به گوشتم
استفانی_ نه که برای تو فرقی هم میکنه زمستون و تابستون
*افررررین وقتی بحث موهیتو باشه من همه چیزو فراموش میکنم
یه ماه دیگم مثل برق و باد گذشت
وستا_ ا.ت بیا گوشیت زنگ میخوره
با دیدن اسم پدر استرس تموم وجودمو گرفت
تماسو وصل کردم
بعد سلام و احوال پرسی
پدر_ ا.ت میدونم که دیدی خبر هارو
و همه چیز به گوشت رسیده که چقدر داره حیثیتم به باد میره بخاطرت
*پدر این چه حرفیه مگه من چکارتون کردم؟
_حرف اضافه نشنوم،خواهر دوقلوت ازدواج کرده و میدونی که نوبت توعه
همه جا پرشده از خبرای مزخرف که تو یچیزیت هست که نتونستی قبل از خواهرت ازدواج کنی
*اما…
_ حرفی نشنوم من قرار همه چیز رو گذاشتم فردا میام کره و اتفاقا تو با پسر رفیقم «کای»نامزد میکنی
و تق قطع کرد روم
سرم از این همه زورگوییش درد گرفت
کای رو یادم میارم یه پسر خوش قیافه و جنتلمنی بود از همون بچگی که دیده بودمش حس خوبی بهش داشتم ولی نه اینکه یهو بیاد و منم به عنوان نامزدم قبولش کنم مگه شهر هرته؟
بله مثل اینکه برای پدر من شهر هرته تا به خودم اومدم دیدم تموم قرار مدار ها گذاشته شد و تو یه مهمونی مختصر نامزدی مارو اعلام کرد.
از صورت خواهر هام و پسرا ناراحتی میبارید چون شاهد تک تک اعصاب خوردی هام و جر و بحث هام بودن و میدونستن از ته دل نمیخوام همچین چیزی رو
علامت کای (~)
~ا.ت متاسفم میدونم که برای جفتمون سخته من هم تحمل این وضع رو ندارم بهت قول میدم درستش کنم
لبخند ظاهری بهش زدم و *مرسی کای من هم متاسفم که قربانی بیزنس پدرهامون شدیم ولی امیدوارم این مسئله خیلی جدی نشه
و رفتم پیش بقیه
شروع کردن به دلداری دادنم و حرف های تکراری
* بچه ها این چیزها واسم نون و آب نمیشه واقعا مرسی از دلگرمیتون ولی خودم یکاریش میکنم قول میدم
لایکو کامنت فراموش نشه💜
۱۱.۶k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.