دختر مافیا پارت ۳۰
(لطفا صحبت های آخر پارت رو بخونید)
شیون:هی دختره آلمانی،نمیگی که باید از دوستم یه خبری بگیرم؟
چشمام درشت شد!
_چی؟آخه آدم بخاطر این موضوع یکی دیگه رو میزنه؟
منم یدونه زد به کلش
شیون:آیی دلت می خواد فلج بشی؟
_خب،آروم باش
و نفس عمیق کشیدم
شیون:باشه باشه
اونم یه نفس عمیق کشید
_خب حالت خوبه؟
شیون:آره خوبم،تو این ورا چیکار می کنی؟
_اینجا یه آپارتمان دارم.
در واقعه این آپارتمان رو رجینالد برام گرفته!
شیون:چرا به من نگفتی؟!
_چرا باید می گفتم؟
شیون:چون احمق خانم،خونه ی منم اون آپارتمان روبه رو هست!
و به سمت یه آپارتمان شیک نشونه گرفت
_واقعا؟آپارتمان منم اونجاست
منم به سمت خونه نشونه گرفتم
شیون:پس شدیم همسایه
_آره،حالا چطوری منو دیدی اومدی بیرون؟
شیون:تو وسط خیابون چیکار می کنی؟
×اومدم نفسی تازه کنم!
هردو باهم گرفت
یکم به هم خیره شدیم...
زدیم زیر خنده!
•
•
•
•
شیون رو به خونه دعوت کردم
خوبه که هنوز هم باهم دوستیم
شیون:خب پدرت کجاست؟
_مُرده
شیون:چی؟ها،باشه فهمیدم
خیلی خوبه که بیشتر سوال نپرسید
شیون از همون اول میدونست من از پدرم خوشم نمیاد انا همون اندازه بهش وابسته هستم
شیون:برادرت چی؟ازش خبری داری؟
با کنجکاوی پرسید
_آه،نکنه تو هنوز بهش علاقه داری؟
(فلش بک به ۱ سال پیش)
_هی شیون
شیون:چیه؟
_ببین من امشب حالم خوب نیست،میای خونه ام پیشم بمونی؟
شیون:مگه پدرت خونه نیست؟
_نه،کی بوده که الان باشه؟!
شیون:اوه،باشه بریم
•
•
•
•
با شیون رسیدم خونه
درو باز کردم و رفتیم داخل
+آبجی اومدی؟
دنیل با یه تیشرت سفید و یه شلوار مشکی و موهای خیس که معلوم بود بخاطر رفتن به حموم بود اومد سمت ما
شیون همینجوری داشت بهش نگاه می کرد
شیون:اوه ببخشید مزاحم شدم،هی دختر نمیدونستم برادر داری!نگفتی بودی هست
_چیز مهمی نیست که،بیا بریم اتاق من
شیون:اِم باشه،فعلا
+اوه باشه فعلا آبجی
با شیون رفتیم توی اتاق من و در رو بستیم
شیون:سم
_چیه؟
شیون:فکر کنم عاشق شدم!
(پایان فلش بک)
شیون:چی؟نه نه
_واقعا؟
شیون:خب،آره عاشقشم خیلییییییی
_وای خدای من
چجوری؟
صبر کن
_خونه بود که!الان نیست؟
شیون:چی با اون زندگی میکنی؟
_آره امروز اومد پیشم،ولی الان نیست
عجیبه!
_صبر کن بهش زنگ بزنم
------------------------(ویو دنیل)------------------‐------------
تمام بدنم درد میکنه!
سرهنگ منو کلی زد
دو یون:چیه؟چرا اونجوری منو نگاه می کنی؟می خواستم همچون درخواستی نکنی!
+آخه سرهنگ من برای این ماموریت همچین درخواستی کردم،شما نباید منو کتک می زدین!
دو یون:هی،حواست به حرفات باشه!خوبه اخراجت نکردم!آیگو
و به من چشم غُره رفتن
+آخه من به آبجیم چه بگم؟خب مجبور شدم بگم که دوست دختر دارم،الانم سخته که برم یکی پیدا کنم،بعدشم شما خیلی مناسب ترین
دو یون:میدونم،ولی خب درسته من و تو برای ماموریت هامون مجبور شدیم که کلی رابطه داشته باشیم،اما دلیل نمیشه که یهو از من درخواست کنی!
+اما سرهنگ،ما حتی توی ماموریت شرکت پینگ پنگ باهم نامزد بودیم!
دو یون:که چی؟؟
از نگاه سرهنگ خیلی ترسیدم
+هیچی هیچی
و قیافه مظلومی به خودم گرفتم
دو یون:اما،باشه قبوله
+واقعا؟خیلی خوبه ممنونم،یه کار از رو شونه ام کم کردین
دو یون:باشه حالا نمی خواد جوگیر بشی
خیلی خوب شد
حالا کارم آسون شد
توی همین فکر ها بودم که گوشیم زنگ زد
برداشتم و دیدم
آبجی بود!
_____________________________________________
اینم یه پارت بلند😁
گایز من یه اشتباهی کردم
یادم رفت سن های شخصیت های جدید رو بزارم!😅
خب
سن دو یون:۲۲
سن شیون:۲۰
بله بله دو یون دو سال بزرگتر از دنیل هست!
و باید بگم که
من یه عذرخواهی به شما بده کارم
خیلی توی این بوک سوتی دادم(البته می تونین پای این بزارید که حالم خوب نبود موقعه نوشتن پارت های اولیه)
که تا حالا نداده بودم
در واقعه من خیلی وقت میشه که یه داستان ننوشته بودم و یکم یادم رفته بود چجوری
ولی حالا راه افتادم!
و خیلی متاسفم،من خیلی سوتی دادم
اما بازم ممنونم با این حال در کنار من بودید و به من انرژی میداد
مخصوصا آجی قشنگم🫶🏻
ازت خیلی ممنونم که به من انگیزه میدی❤️💋
و همینطور بقیه فن های بوک دختر مافیا😁
واقعا ازتون ممنونم🙏🏻
و دیر پارت دادم چون ویسگون هنگ کرده بود!
اومیدوارم خوشتون اومده باشه
تا پارت بعدی
جانه🩷
شیون:هی دختره آلمانی،نمیگی که باید از دوستم یه خبری بگیرم؟
چشمام درشت شد!
_چی؟آخه آدم بخاطر این موضوع یکی دیگه رو میزنه؟
منم یدونه زد به کلش
شیون:آیی دلت می خواد فلج بشی؟
_خب،آروم باش
و نفس عمیق کشیدم
شیون:باشه باشه
اونم یه نفس عمیق کشید
_خب حالت خوبه؟
شیون:آره خوبم،تو این ورا چیکار می کنی؟
_اینجا یه آپارتمان دارم.
در واقعه این آپارتمان رو رجینالد برام گرفته!
شیون:چرا به من نگفتی؟!
_چرا باید می گفتم؟
شیون:چون احمق خانم،خونه ی منم اون آپارتمان روبه رو هست!
و به سمت یه آپارتمان شیک نشونه گرفت
_واقعا؟آپارتمان منم اونجاست
منم به سمت خونه نشونه گرفتم
شیون:پس شدیم همسایه
_آره،حالا چطوری منو دیدی اومدی بیرون؟
شیون:تو وسط خیابون چیکار می کنی؟
×اومدم نفسی تازه کنم!
هردو باهم گرفت
یکم به هم خیره شدیم...
زدیم زیر خنده!
•
•
•
•
شیون رو به خونه دعوت کردم
خوبه که هنوز هم باهم دوستیم
شیون:خب پدرت کجاست؟
_مُرده
شیون:چی؟ها،باشه فهمیدم
خیلی خوبه که بیشتر سوال نپرسید
شیون از همون اول میدونست من از پدرم خوشم نمیاد انا همون اندازه بهش وابسته هستم
شیون:برادرت چی؟ازش خبری داری؟
با کنجکاوی پرسید
_آه،نکنه تو هنوز بهش علاقه داری؟
(فلش بک به ۱ سال پیش)
_هی شیون
شیون:چیه؟
_ببین من امشب حالم خوب نیست،میای خونه ام پیشم بمونی؟
شیون:مگه پدرت خونه نیست؟
_نه،کی بوده که الان باشه؟!
شیون:اوه،باشه بریم
•
•
•
•
با شیون رسیدم خونه
درو باز کردم و رفتیم داخل
+آبجی اومدی؟
دنیل با یه تیشرت سفید و یه شلوار مشکی و موهای خیس که معلوم بود بخاطر رفتن به حموم بود اومد سمت ما
شیون همینجوری داشت بهش نگاه می کرد
شیون:اوه ببخشید مزاحم شدم،هی دختر نمیدونستم برادر داری!نگفتی بودی هست
_چیز مهمی نیست که،بیا بریم اتاق من
شیون:اِم باشه،فعلا
+اوه باشه فعلا آبجی
با شیون رفتیم توی اتاق من و در رو بستیم
شیون:سم
_چیه؟
شیون:فکر کنم عاشق شدم!
(پایان فلش بک)
شیون:چی؟نه نه
_واقعا؟
شیون:خب،آره عاشقشم خیلییییییی
_وای خدای من
چجوری؟
صبر کن
_خونه بود که!الان نیست؟
شیون:چی با اون زندگی میکنی؟
_آره امروز اومد پیشم،ولی الان نیست
عجیبه!
_صبر کن بهش زنگ بزنم
------------------------(ویو دنیل)------------------‐------------
تمام بدنم درد میکنه!
سرهنگ منو کلی زد
دو یون:چیه؟چرا اونجوری منو نگاه می کنی؟می خواستم همچون درخواستی نکنی!
+آخه سرهنگ من برای این ماموریت همچین درخواستی کردم،شما نباید منو کتک می زدین!
دو یون:هی،حواست به حرفات باشه!خوبه اخراجت نکردم!آیگو
و به من چشم غُره رفتن
+آخه من به آبجیم چه بگم؟خب مجبور شدم بگم که دوست دختر دارم،الانم سخته که برم یکی پیدا کنم،بعدشم شما خیلی مناسب ترین
دو یون:میدونم،ولی خب درسته من و تو برای ماموریت هامون مجبور شدیم که کلی رابطه داشته باشیم،اما دلیل نمیشه که یهو از من درخواست کنی!
+اما سرهنگ،ما حتی توی ماموریت شرکت پینگ پنگ باهم نامزد بودیم!
دو یون:که چی؟؟
از نگاه سرهنگ خیلی ترسیدم
+هیچی هیچی
و قیافه مظلومی به خودم گرفتم
دو یون:اما،باشه قبوله
+واقعا؟خیلی خوبه ممنونم،یه کار از رو شونه ام کم کردین
دو یون:باشه حالا نمی خواد جوگیر بشی
خیلی خوب شد
حالا کارم آسون شد
توی همین فکر ها بودم که گوشیم زنگ زد
برداشتم و دیدم
آبجی بود!
_____________________________________________
اینم یه پارت بلند😁
گایز من یه اشتباهی کردم
یادم رفت سن های شخصیت های جدید رو بزارم!😅
خب
سن دو یون:۲۲
سن شیون:۲۰
بله بله دو یون دو سال بزرگتر از دنیل هست!
و باید بگم که
من یه عذرخواهی به شما بده کارم
خیلی توی این بوک سوتی دادم(البته می تونین پای این بزارید که حالم خوب نبود موقعه نوشتن پارت های اولیه)
که تا حالا نداده بودم
در واقعه من خیلی وقت میشه که یه داستان ننوشته بودم و یکم یادم رفته بود چجوری
ولی حالا راه افتادم!
و خیلی متاسفم،من خیلی سوتی دادم
اما بازم ممنونم با این حال در کنار من بودید و به من انرژی میداد
مخصوصا آجی قشنگم🫶🏻
ازت خیلی ممنونم که به من انگیزه میدی❤️💋
و همینطور بقیه فن های بوک دختر مافیا😁
واقعا ازتون ممنونم🙏🏻
و دیر پارت دادم چون ویسگون هنگ کرده بود!
اومیدوارم خوشتون اومده باشه
تا پارت بعدی
جانه🩷
۳.۷k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.