عشق ممنوعه 🧡 ☆Part 2۱☆
چند ساعتی گذشت و تهیونگ توی اتاقش مشغول کار بود و منم با تیسا سرگرم بودم که یکدفعه صدای داد تهیونگ به گوشم رسید سریع بلند شدم رفتم ببینم چیشده ، بدون در زدن وارد اتاق کارش شدم که دیدم داره با تلفن حرف میزنه
تهیونگ: آخه اون احمق معلوم هست روی چه منطقی با اون کثافت قرارداد بسته واقعا نمیفهمم اون شرکت مگه بی صاحبه که همچین غلطایی میکنن بگو قراردادمون باهاش فسق میشه نه هیچ بخششی در کار نیست زود تر کاری رو که گفتم انجام بده زوددد(با عصبانیت و داد)
تهیونگ گوشی رو قطع کرد و پرتش کرد روی میز دستش برد توی موهاش و با کلافگی به سمت عقب دادش
سومی: تهیونگ چیزی شده؟
تهیونگ که تازه متوجه حضور من شده بود به نگاهی انداخت
تهیونگ: نه چیزی نیست
سومی: آخه صدات خیلی عصبی و بلند بود مطمئنی؟
تهیونگ: سومی عزیزم خواهش میکنم الان بیخیال من شو الان عصبانیم یه چیزی میگم ناراحت میشی برو پیش تیسا
من دیگه چیزی نگفتم و برگشتم پیش تیسا
تیسا: چیشده بود؟
سومی: نمیدونم عزیزم ولی فعلا بابات عصبانیه بهتره سر به سرش نزاریم
تیسا: باشه میشه بریم کیک درست کنیم باهم
سومی: آره عزیزم حتما فقط بیا لباستو عوض کنم
لباسای تیسارو عوض کردم و رفتیم پایین توی آشپز خونه دیدیم اجوما نشسته و داره چایی میخوره و کتاب میخونه
اجوما: شما دوتا برای چی اومدین آشپز خونه؟!
تیسا: اومدیم کیک شکلاتی بپزیم
اجوما: اووووو پس بفرمایین فقط خواهشا آشپز خونرو منفجر نکنین
تیسا: چشم اجوما جونم
سومی: خب آماده ای؟
تیسا: اوهوم بزن بریم
من وسایل مخصوص رو آماده کردم و با تیسا شروع کردیم به پختن کیک و با تیسا کلی میخندیدیم
(تهیونگ)
اعصابم بخاطر یه قرارداد بی ارزش بهم ریخته بود تصمیم گرفتم برم یه قرص آرام بخش بخورم تا هم سر دردم خوب بشه هم یکم بخوابم ، رفتم پایین میخواستم برم داخل آشپزخونه که صدای خنده تیسارو شنیدم دم در ایستادم و دیدم با سومی مشغول پختن کیکن اینکه تیسارو انقدر خوشحال میدیم برام خیلی خوشایند بود و مطمئن بودم سومی هم یه همسر عالی برای منه و هم یک مادر عالی برای تیسا
کپی ممنوع ❌
تهیونگ: آخه اون احمق معلوم هست روی چه منطقی با اون کثافت قرارداد بسته واقعا نمیفهمم اون شرکت مگه بی صاحبه که همچین غلطایی میکنن بگو قراردادمون باهاش فسق میشه نه هیچ بخششی در کار نیست زود تر کاری رو که گفتم انجام بده زوددد(با عصبانیت و داد)
تهیونگ گوشی رو قطع کرد و پرتش کرد روی میز دستش برد توی موهاش و با کلافگی به سمت عقب دادش
سومی: تهیونگ چیزی شده؟
تهیونگ که تازه متوجه حضور من شده بود به نگاهی انداخت
تهیونگ: نه چیزی نیست
سومی: آخه صدات خیلی عصبی و بلند بود مطمئنی؟
تهیونگ: سومی عزیزم خواهش میکنم الان بیخیال من شو الان عصبانیم یه چیزی میگم ناراحت میشی برو پیش تیسا
من دیگه چیزی نگفتم و برگشتم پیش تیسا
تیسا: چیشده بود؟
سومی: نمیدونم عزیزم ولی فعلا بابات عصبانیه بهتره سر به سرش نزاریم
تیسا: باشه میشه بریم کیک درست کنیم باهم
سومی: آره عزیزم حتما فقط بیا لباستو عوض کنم
لباسای تیسارو عوض کردم و رفتیم پایین توی آشپز خونه دیدیم اجوما نشسته و داره چایی میخوره و کتاب میخونه
اجوما: شما دوتا برای چی اومدین آشپز خونه؟!
تیسا: اومدیم کیک شکلاتی بپزیم
اجوما: اووووو پس بفرمایین فقط خواهشا آشپز خونرو منفجر نکنین
تیسا: چشم اجوما جونم
سومی: خب آماده ای؟
تیسا: اوهوم بزن بریم
من وسایل مخصوص رو آماده کردم و با تیسا شروع کردیم به پختن کیک و با تیسا کلی میخندیدیم
(تهیونگ)
اعصابم بخاطر یه قرارداد بی ارزش بهم ریخته بود تصمیم گرفتم برم یه قرص آرام بخش بخورم تا هم سر دردم خوب بشه هم یکم بخوابم ، رفتم پایین میخواستم برم داخل آشپزخونه که صدای خنده تیسارو شنیدم دم در ایستادم و دیدم با سومی مشغول پختن کیکن اینکه تیسارو انقدر خوشحال میدیم برام خیلی خوشایند بود و مطمئن بودم سومی هم یه همسر عالی برای منه و هم یک مادر عالی برای تیسا
کپی ممنوع ❌
۴۸.۱k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.