چرخُ فلک p55

تا وقتی شیفتم تموم بشه و برای دیدن کتی راهی بشم ذهنم مشغول بود
قرار شده بود ۴۰۰ هزار وونی رو که داده بود طی ۲ ماه بهش برگردونم
و از اون دوماه ۱۰ روزی گذشته بود...همین چند روز پیش ۵۰ هزار وون از حقوقم رو براش واریز کرده بودم
نکنه میخواست بگه کمه؟
تکه ای از موهای بازم که جلوی صورتم بود رو پشت گوش فرستادم و وارد بیمارستان شدم
وقتی دیدمش بعد حال و احوال کوتاهی باهم رفتیم تو بخش استراحت پرستارا
_گفتی میخوای باهام حرف بزنی
مکث کرد یهو گفت:
_راستی چایی ای چیزی میخوری برات بیارم؟
گفتم:
_نه باید زود برگردم خونه بابا تنهاست
دست دست میکرد
من کتی رو از دوران دبیرستانم میشناختم...وقتی این شکلی بود یعنی مضطرب بود و استرس داشت
بلاخره حرفشو زد:
_پولا رو بهم پس بده
به گوشام اعتماد نکردم...چی گفت؟
_چی؟؟؟
_همه اون پولی که بهت دادم رو بهم پس بده
_من که دارم خورد خورد بهت میدم
گفت:
_نه...همشو یجا باید بدی
از یه طرف مشکوک شده بودم از یه طرفی هم ناراحت
_کتی میفهمی چی میگی؟...تو که میدونی من چنین پولی رو یه روزه نمیتونم بهت برگردونم...توهم که ۴ ماه دیگه عروسیته...مشکل چیه؟
یهو کلافه زد زیر گریه...رفتم کنارش و دستشو گرفتم
_گریه نکن عزیزم...بگو چی شده...چی تورو اینقدر بهم ریخته