PART ①⑤
PART_①⑤
ا.ت: وای من چم شد یهو بزار برم دراز بکشم
یونجا ویو
یک ماهی هست بچمون به دنیا اومده و من واقعا دوستش دارم بچمون دختره و اسمش هاری است قراره امروز ببریمش چکاب که یه وقت بچم خدایی نکرده مریضی چیزی نداشته باشه
ا.ت ویو
رفتم سر تخت دراز کشیدم تا جیمین بیاد چون کارش زود تمام میشه امروز
جیمین: وای خسته شدم بچه ها
کوک: الان دیگه کارمون تمام میشه چون دیگه ساعت ۱۰:۳٠ نزدیکه
جیمین: باشه
دوباره شروع به تمرین کردن و کارشون تمام شد و همه رفتن خونه هاشون
ا.ت: صدای باز شدن در اتاقم اومد منم نشستم رو تخت و جیمین اومد تو
جیمین: سلام عزیزم
ا.ت: سلام(بی حال)
جیمین: چی شده چرا رنگت پریده ا.ت
ا.ت: جیمین من حالم یهو بد شد الان نمیدونم چم شده(با صدای ارام)
جیمین: بریم بیمارستان؟
ا.ت ویو
گفتم باش و یهو چشمام سیاهی رفت و اروم گفتم جیمین
جیمین ویو
یهو دیدم ا.ت گفت جیمین و بیهوش شد سری بغلش کردم و سوار ماشین کردم و بردم بیمارستان ا.ت رو بردن اتاق معاینه و گفتن منتظر بمونید...
جیمین: اِ یونجا و جونگ سو اینجا چیکار میکنن
جیمین ویو
دیدم یونجا و جونگ سو منو دیدن و با چهره ی گریون اومدن سمتم
یونجا: بابا بچممم(با گریه)
جیمین: چی شده دخترم هاری چش شده کجاست؟
یونجا: باباااا من نمیدونم چیکار کنم(با گریه ی شدید)
جونگ سو: ها.. هاری سرطان معده داره و تا ۵ ماه دیگه بیشتر زنده نیست(با بغذ و گریه)
جیمین: چ.... چی!!!
یونجا: بابا من نمیتونم تحمل کنم نمیخوام درده از دست دادن بچه رو بکشم(با گریه)
جیمین ویو
گریم در اومد چون نوم قرار بود بمیره که دکتر اومد بیرون
دکتر:اقای پارک مبارک باشه
جیمین: چی!
دکتر: زن شما بارداره
جیمین:........
ا.ت: وای من چم شد یهو بزار برم دراز بکشم
یونجا ویو
یک ماهی هست بچمون به دنیا اومده و من واقعا دوستش دارم بچمون دختره و اسمش هاری است قراره امروز ببریمش چکاب که یه وقت بچم خدایی نکرده مریضی چیزی نداشته باشه
ا.ت ویو
رفتم سر تخت دراز کشیدم تا جیمین بیاد چون کارش زود تمام میشه امروز
جیمین: وای خسته شدم بچه ها
کوک: الان دیگه کارمون تمام میشه چون دیگه ساعت ۱۰:۳٠ نزدیکه
جیمین: باشه
دوباره شروع به تمرین کردن و کارشون تمام شد و همه رفتن خونه هاشون
ا.ت: صدای باز شدن در اتاقم اومد منم نشستم رو تخت و جیمین اومد تو
جیمین: سلام عزیزم
ا.ت: سلام(بی حال)
جیمین: چی شده چرا رنگت پریده ا.ت
ا.ت: جیمین من حالم یهو بد شد الان نمیدونم چم شده(با صدای ارام)
جیمین: بریم بیمارستان؟
ا.ت ویو
گفتم باش و یهو چشمام سیاهی رفت و اروم گفتم جیمین
جیمین ویو
یهو دیدم ا.ت گفت جیمین و بیهوش شد سری بغلش کردم و سوار ماشین کردم و بردم بیمارستان ا.ت رو بردن اتاق معاینه و گفتن منتظر بمونید...
جیمین: اِ یونجا و جونگ سو اینجا چیکار میکنن
جیمین ویو
دیدم یونجا و جونگ سو منو دیدن و با چهره ی گریون اومدن سمتم
یونجا: بابا بچممم(با گریه)
جیمین: چی شده دخترم هاری چش شده کجاست؟
یونجا: باباااا من نمیدونم چیکار کنم(با گریه ی شدید)
جونگ سو: ها.. هاری سرطان معده داره و تا ۵ ماه دیگه بیشتر زنده نیست(با بغذ و گریه)
جیمین: چ.... چی!!!
یونجا: بابا من نمیتونم تحمل کنم نمیخوام درده از دست دادن بچه رو بکشم(با گریه)
جیمین ویو
گریم در اومد چون نوم قرار بود بمیره که دکتر اومد بیرون
دکتر:اقای پارک مبارک باشه
جیمین: چی!
دکتر: زن شما بارداره
جیمین:........
۱۳.۲k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.