من خنده هایم را فروختم ، جای آن یک چسب صد تومانی چسباندم
من خنده هایم را فروختم ، جای آن یک چسب صد تومانی چسباندم روی صورتم... لا اقل زیباتر است
من چشمهایم را فروختم ...و جایش دکمه ای سیاه چسباندم ، اما باز.... دکمه از چشم ترم خیس تراست
من دل تنهایم را در بازار سیاه فروختم ،جایش یک تکه سنگ فرو کردم در حصار سینه ام ، سنگ بیصداست اما.... از قلب من انگار دلتنگ تر است
شعرهایم را نیز به حراج گذاشتم ، مصرعی را به بهای ارزان ، اه فقط قرصی نان ... بوی نان و گندم از همه اشعارم ،ساده و پر شور تر است
من نفس هایم را هم فروختم!!! جایش یک سیگار خریدم که ،....آتش داغ تنش از حال بدم.... خوب تر است
دستهایم را چه آه چه ارزان دادم... جایش یک چتر خریدم ، نه برای خودم ، بلکه برای هر که در روز بارانی وابری دلش از.... غصه تر است
من وجودم را فروختم ،جایش مترسکی خریدم ، اخمو و تلخ... برای زمینی که ، نه گنجی دارد ، نه آب و گندم ، نه محبت جاریست نه صفا در مردم ، به همان نام خدا که احساس مترسک از همه اهل زمین... پاک تر است
دیگر این دست تهی ست ، از اجسام و دقایق خالیست ، نه نگاهی دارم نه دلی بهر فروش... غم پایان غزلهای تلخ....از زمستان خدا.... سردت تر است... ... دارالرحمه.... انسانها کاش صدای فریاد ها و سکوت را از بغض چشمهای یگدیگر بخوانند ،بغض ناگفتنی ست رنج انسان بودن....
من چشمهایم را فروختم ...و جایش دکمه ای سیاه چسباندم ، اما باز.... دکمه از چشم ترم خیس تراست
من دل تنهایم را در بازار سیاه فروختم ،جایش یک تکه سنگ فرو کردم در حصار سینه ام ، سنگ بیصداست اما.... از قلب من انگار دلتنگ تر است
شعرهایم را نیز به حراج گذاشتم ، مصرعی را به بهای ارزان ، اه فقط قرصی نان ... بوی نان و گندم از همه اشعارم ،ساده و پر شور تر است
من نفس هایم را هم فروختم!!! جایش یک سیگار خریدم که ،....آتش داغ تنش از حال بدم.... خوب تر است
دستهایم را چه آه چه ارزان دادم... جایش یک چتر خریدم ، نه برای خودم ، بلکه برای هر که در روز بارانی وابری دلش از.... غصه تر است
من وجودم را فروختم ،جایش مترسکی خریدم ، اخمو و تلخ... برای زمینی که ، نه گنجی دارد ، نه آب و گندم ، نه محبت جاریست نه صفا در مردم ، به همان نام خدا که احساس مترسک از همه اهل زمین... پاک تر است
دیگر این دست تهی ست ، از اجسام و دقایق خالیست ، نه نگاهی دارم نه دلی بهر فروش... غم پایان غزلهای تلخ....از زمستان خدا.... سردت تر است... ... دارالرحمه.... انسانها کاش صدای فریاد ها و سکوت را از بغض چشمهای یگدیگر بخوانند ،بغض ناگفتنی ست رنج انسان بودن....
۹۸۱
۲۰ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.