فیک شیرینی کوچولوی من پارت ۲۱
از زبان رانپو
اون هیناتا بود . در حالی که هنوز داشتم گریه میکردم و دستام رو پاهام بود گفتم : انقدر هق الکی تظاهر نکن من میدونم که تو هق اونو بیشتر دوست داری 😓😢 هیناتا محکم لپم و بوسید منم سرخ . بعدشم با یه لبخند تلخ بهم گفت : من ، اصلا نمی خواستم تو اینطوری فکر کنی ، میگی اونو بیشتر دوست دارم شاید اینطوری باشه خب معلومه که من اونو دوست دارم خب اون از بچگی با من بوده ولی کسی که عاشقشم تویی ! حتی اگه صد بار دوباره به دنیا بیام بازم تورو انتخاب میکنم 😍🥰😘 گریه ام بند اومد و سرخ شدم . من : پس چرا انقدر بخاطر دیدنش ذوق داشتی ؟ 😳 هیناتا : خب طبیعتا آدم بعد از دیدن دوست بچگیش هیجان زده میشه چیز عجیبی نیست 😅 بعد سرش رو انداخت پایین و گفت : میشه یه چیزی بین خودمون بمونه ؟ من : ا البته 😳
هیناتا : اون موقع که هیداشی گفت تو رو بهش معرفی کنم ، می می خواستم بگم دو دو دو دوست پ پ پسرمی و ولی خجالت کشیدم . سرخ شدم و رفتم نزدیکش و دیدم که طبق معمولا جز صورتش گوشاش و دستاش و پاهاش هم سرخ شده بود تازه ازش دود هم بلند شده بود 😑 نمی دونم چرا ولی سریع بوسیدمش ! اونم سرخ تر شد و دودی که از رو سرش بلند میشد بیشتر و پر رنگ تر شد تا اینکه دیدم افتاد رو زمین و غش کرد ! یعنی انقدر خجالتش دادم ! 😐 یه جیغ بلند کشیدم . من : *جیغغغغغ * هیناتا ؟ یه دفعه چیشد ؟ 😱😱😱 این شد که همه ی اعضای آژانس ریختن تو خونم 😑 یوسانو : با بدبخت چیکار کردی ؟ 😑 من : به خدا هیچی 😱 دازای : پس چرا سرخه ؟ 😑 من : نمی دونم 😱 آتسوشی : پس چرا بیهوشه ؟ من : بازم نمیدونم 🙄 به هر حال هیناتا رو پرنسسی ( یا همون براید استایل 😇 ) بغل کردم و گفتم : بهتره ببریمش بیمارستان . دازای : چرا تو باید بیاریش ؟ من : چون که زیرا
از زبان راوی
سرخی هیناتا برطرف شد و فقط لپاش گل انداخته بود * داخل از بیمارستان * پرستار اومد و اعضای آژانس از روی صندلی انتظار بلند شدن . هیناتا از پشت پرستار اومد و گفت : یو ، گومن 😣 هیناتا با اعضای آژانس برگشت آژانس ... یوسانو : منم می تونستم خوبت کنم ها 😒 هیناتا : نه نه لازم نکرده یوسانو جون تو به بیمار های بخت برگشته ی خودت برس 😑
از زبان هیناتا
وقتی برگشتیم آژانس رانپو اومد خونم و باهم فیلم دیدیم ... * بعد فیلم * من : راستی رانپو چرا اون موقع بوسم کردی ؟ 😳 رانپو سرخ شد و گفت : چیکار کنم نمی دونستم اون لحظه باید چیکار کنم نمیدونستم انقدر خجالتی هستی 😖 لپام گل افتاد با خنده بهش گفتم : از این به بعد حواست باشه چون من سندرم سرخی بی قرار دارم 😂 رانپو هم خندید و وقتی رانپو خواست بره خونش بهش گفتم : میشه امشب باهم بخوابیم ؟ 😳🥺 رانپو سرخ شد و گفت : هااا ؟ 🙄😐😳🤯 خلاصه که اون شب باهم خوابیدیم و هردو خوشحال بودیم که آشتی کردیم 😇
اون هیناتا بود . در حالی که هنوز داشتم گریه میکردم و دستام رو پاهام بود گفتم : انقدر هق الکی تظاهر نکن من میدونم که تو هق اونو بیشتر دوست داری 😓😢 هیناتا محکم لپم و بوسید منم سرخ . بعدشم با یه لبخند تلخ بهم گفت : من ، اصلا نمی خواستم تو اینطوری فکر کنی ، میگی اونو بیشتر دوست دارم شاید اینطوری باشه خب معلومه که من اونو دوست دارم خب اون از بچگی با من بوده ولی کسی که عاشقشم تویی ! حتی اگه صد بار دوباره به دنیا بیام بازم تورو انتخاب میکنم 😍🥰😘 گریه ام بند اومد و سرخ شدم . من : پس چرا انقدر بخاطر دیدنش ذوق داشتی ؟ 😳 هیناتا : خب طبیعتا آدم بعد از دیدن دوست بچگیش هیجان زده میشه چیز عجیبی نیست 😅 بعد سرش رو انداخت پایین و گفت : میشه یه چیزی بین خودمون بمونه ؟ من : ا البته 😳
هیناتا : اون موقع که هیداشی گفت تو رو بهش معرفی کنم ، می می خواستم بگم دو دو دو دوست پ پ پسرمی و ولی خجالت کشیدم . سرخ شدم و رفتم نزدیکش و دیدم که طبق معمولا جز صورتش گوشاش و دستاش و پاهاش هم سرخ شده بود تازه ازش دود هم بلند شده بود 😑 نمی دونم چرا ولی سریع بوسیدمش ! اونم سرخ تر شد و دودی که از رو سرش بلند میشد بیشتر و پر رنگ تر شد تا اینکه دیدم افتاد رو زمین و غش کرد ! یعنی انقدر خجالتش دادم ! 😐 یه جیغ بلند کشیدم . من : *جیغغغغغ * هیناتا ؟ یه دفعه چیشد ؟ 😱😱😱 این شد که همه ی اعضای آژانس ریختن تو خونم 😑 یوسانو : با بدبخت چیکار کردی ؟ 😑 من : به خدا هیچی 😱 دازای : پس چرا سرخه ؟ 😑 من : نمی دونم 😱 آتسوشی : پس چرا بیهوشه ؟ من : بازم نمیدونم 🙄 به هر حال هیناتا رو پرنسسی ( یا همون براید استایل 😇 ) بغل کردم و گفتم : بهتره ببریمش بیمارستان . دازای : چرا تو باید بیاریش ؟ من : چون که زیرا
از زبان راوی
سرخی هیناتا برطرف شد و فقط لپاش گل انداخته بود * داخل از بیمارستان * پرستار اومد و اعضای آژانس از روی صندلی انتظار بلند شدن . هیناتا از پشت پرستار اومد و گفت : یو ، گومن 😣 هیناتا با اعضای آژانس برگشت آژانس ... یوسانو : منم می تونستم خوبت کنم ها 😒 هیناتا : نه نه لازم نکرده یوسانو جون تو به بیمار های بخت برگشته ی خودت برس 😑
از زبان هیناتا
وقتی برگشتیم آژانس رانپو اومد خونم و باهم فیلم دیدیم ... * بعد فیلم * من : راستی رانپو چرا اون موقع بوسم کردی ؟ 😳 رانپو سرخ شد و گفت : چیکار کنم نمی دونستم اون لحظه باید چیکار کنم نمیدونستم انقدر خجالتی هستی 😖 لپام گل افتاد با خنده بهش گفتم : از این به بعد حواست باشه چون من سندرم سرخی بی قرار دارم 😂 رانپو هم خندید و وقتی رانپو خواست بره خونش بهش گفتم : میشه امشب باهم بخوابیم ؟ 😳🥺 رانپو سرخ شد و گفت : هااا ؟ 🙄😐😳🤯 خلاصه که اون شب باهم خوابیدیم و هردو خوشحال بودیم که آشتی کردیم 😇
۲.۲k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.