عشق ممنوعه پارت ۹
نظرت چیه ببینیم اون دهن فاکیت به جز زر زدن چه کارایی بلده،هوم؟
جیمین : ولم کن عوضی دست کثیفتو بهم نزن.
(در هر حال هرکاری میخواستم باهام میکردن و منم نمیتونستم مانعشون بشم حتی کسی متوجه نبود من نمیشد چه برسه به این که کسی بخواد کمکم کنه تهش فک میکنن استعفا دادم و یکی دیگه رو استخدام میکنن)
خیلی حرف میزنی! از موهاش گرفتم و کشیدمش و دیکمو کردم تو دهنش و کوبیدم .
جیمین: حالم بد شد سرمو کشیدم عقب ، احساس کردم الانه که همهی محتویات معدن رو بالا بیارم که یه لگد محکم به سرم خورد و پرت شدم ،گیج رو زمین بودم و سعی کردم بفهمم چی شد ولی فقط چشمام سیاهی میرفت که یکی اومد و از سقم بلندم کرد سعی کرد لباسمو دراره که یه صدای داد مانعش شد...
(سوهون) پشتم بهشون بود و تکیه داده بودم به لبه ی پشت بوم و شهر و نور های ریزی که از بالا مثل مورچه دیده میشدن رو نگاه میکردم و سیگار میکشیدم که یهو یه صدای داد اومد و برگشتم...خوبه خودت با پای خودت اومدی!
کوک: اون نمیدونه تهیونگ کجاس.
سوهون: خب پس تو بگو.
کوک: منم مثل اون ، همین الان گم میشی سمتش پیدات بشه من میدونمو تو.
رفتم دست جیمین رو باز کردم خواستم بلندش کنم که دستشو محکم از دستم کشید و گذاشت روی گوشتش و شروع کرد ناله و گریه کردن.
کوک:هوی ، چته؟
جیمین : نه ، نه نمیشه ، نکننن ، برات توضیح میدم (داد)سرممم این صداهای کوفتی نمیره بیروننن نمیتونم تحمل کنم (گریه)
کوک: (حوصلشو نداشتم ولی هرچی باشه تو شرایط بدی بود) بلند شو جیمین.(دستشو گرفتم و بلندش کردم) شماها کافیه یه بار دیگه نزدیک من ،جیمین یا هر کوفت دیگه ای بشید تا همونجا خاکتون کنم.
جیمین : چیزی نمیفهمیدم فقط میدونستم تو ماشینم دستامو گذاشتم رو گوشم همش صداها تو گوشم بود ، همه چیز یادم اومده بود کوک ، تهیونگ ، اون عمارت لعنتی همه چیز ، اون لگدی که به سرم زد باعث شد !
برگشتم سمت کوک که نگاهم کرد ، شاید باید وانمود میکردم که هیچی نمیدونم ! شایدم باید همه چیزو میگفتم الان احساس بدی داشتم این احساس که تنها چیزی که بینمونه نفرته ،نه عشقی هست نه محبتی ولی چرا تا الان به روم نیاورده بود؟
تهیونگ مرده بود؟ چرا میخواست منو بکشه اونم بدون هیچ حرفی ؟ این همه مدت که من از بدهکارا کتک میخوردم اون کجا بود؟ همه ی اینا سوالهایی بود که تو سرم میچرخید پلی فقط با ریختن یه اشک از چشمم همشون رو خفه کردم . نگاه کوک سمتم بود .
کوک : درد داری؟
جیمین: ...
کوک : گوشات کار نمیکنه؟
جیمین : از کجا فهمیدی من کجام؟ چرا اومدی دنبالم ؟
کوک: (پس یادش اومد بود ، از لحنش معلوم بود ینی همه ی اون اتفاقا یادش اومد؟)
جیمین : هوی مگه با تو نیستم؟!
کوک : پررو شدی !
جیمین : اره پررو شدم بزن کنار .
کوک : چته
جیمین : خودت خوب میدونی چمه !...
جیمین : ولم کن عوضی دست کثیفتو بهم نزن.
(در هر حال هرکاری میخواستم باهام میکردن و منم نمیتونستم مانعشون بشم حتی کسی متوجه نبود من نمیشد چه برسه به این که کسی بخواد کمکم کنه تهش فک میکنن استعفا دادم و یکی دیگه رو استخدام میکنن)
خیلی حرف میزنی! از موهاش گرفتم و کشیدمش و دیکمو کردم تو دهنش و کوبیدم .
جیمین: حالم بد شد سرمو کشیدم عقب ، احساس کردم الانه که همهی محتویات معدن رو بالا بیارم که یه لگد محکم به سرم خورد و پرت شدم ،گیج رو زمین بودم و سعی کردم بفهمم چی شد ولی فقط چشمام سیاهی میرفت که یکی اومد و از سقم بلندم کرد سعی کرد لباسمو دراره که یه صدای داد مانعش شد...
(سوهون) پشتم بهشون بود و تکیه داده بودم به لبه ی پشت بوم و شهر و نور های ریزی که از بالا مثل مورچه دیده میشدن رو نگاه میکردم و سیگار میکشیدم که یهو یه صدای داد اومد و برگشتم...خوبه خودت با پای خودت اومدی!
کوک: اون نمیدونه تهیونگ کجاس.
سوهون: خب پس تو بگو.
کوک: منم مثل اون ، همین الان گم میشی سمتش پیدات بشه من میدونمو تو.
رفتم دست جیمین رو باز کردم خواستم بلندش کنم که دستشو محکم از دستم کشید و گذاشت روی گوشتش و شروع کرد ناله و گریه کردن.
کوک:هوی ، چته؟
جیمین : نه ، نه نمیشه ، نکننن ، برات توضیح میدم (داد)سرممم این صداهای کوفتی نمیره بیروننن نمیتونم تحمل کنم (گریه)
کوک: (حوصلشو نداشتم ولی هرچی باشه تو شرایط بدی بود) بلند شو جیمین.(دستشو گرفتم و بلندش کردم) شماها کافیه یه بار دیگه نزدیک من ،جیمین یا هر کوفت دیگه ای بشید تا همونجا خاکتون کنم.
جیمین : چیزی نمیفهمیدم فقط میدونستم تو ماشینم دستامو گذاشتم رو گوشم همش صداها تو گوشم بود ، همه چیز یادم اومده بود کوک ، تهیونگ ، اون عمارت لعنتی همه چیز ، اون لگدی که به سرم زد باعث شد !
برگشتم سمت کوک که نگاهم کرد ، شاید باید وانمود میکردم که هیچی نمیدونم ! شایدم باید همه چیزو میگفتم الان احساس بدی داشتم این احساس که تنها چیزی که بینمونه نفرته ،نه عشقی هست نه محبتی ولی چرا تا الان به روم نیاورده بود؟
تهیونگ مرده بود؟ چرا میخواست منو بکشه اونم بدون هیچ حرفی ؟ این همه مدت که من از بدهکارا کتک میخوردم اون کجا بود؟ همه ی اینا سوالهایی بود که تو سرم میچرخید پلی فقط با ریختن یه اشک از چشمم همشون رو خفه کردم . نگاه کوک سمتم بود .
کوک : درد داری؟
جیمین: ...
کوک : گوشات کار نمیکنه؟
جیمین : از کجا فهمیدی من کجام؟ چرا اومدی دنبالم ؟
کوک: (پس یادش اومد بود ، از لحنش معلوم بود ینی همه ی اون اتفاقا یادش اومد؟)
جیمین : هوی مگه با تو نیستم؟!
کوک : پررو شدی !
جیمین : اره پررو شدم بزن کنار .
کوک : چته
جیمین : خودت خوب میدونی چمه !...
۳.۲k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.