" مرב غریبه..ღ " پارت ۱
روزی روزگاری..دخترک قصه ما عاشق یک پسرک میشه..
هر روز عشقش به پسرک بیشتر و بیشتر میشه..
ولی هیچوقت جرئت اعتراف رو نداشت..
روزی همه جرئتشو جمع کرد تا اعتراف کنه ولی..
اون..اره درسته اون رد شد و به بدترین شکل ممکنم رد شد..
فهمید پسرک عاشق شده..ولی عشقش همون دخترک نبود نه..عشقش دوست صمیمی دخترک بود..
قلبش به بدترین نحو شکست..تیکه تیکه شد !
دخترک قلب پاکی داشت..هیچوقت سعی و تلاشی برا جدا کردن دوست صمیمیش و عشقش رو نکرد..هیچوقتم بهش فکر نکرد..شاید اگه جای ات یه دختر دیگه بود اینکارو میکرد.. ولی ات بجای اینکار..تصمیم به خودکشی میگیره..
ات روی پشت بوم بیمارستان ایستاده بود..
و مردم از جمله دوست صمیمیش و دوسپسرش یا همون عشق ات نگاش میکردن و عکس و فیلم میگرفتن..
ادامه دارد....
هر روز عشقش به پسرک بیشتر و بیشتر میشه..
ولی هیچوقت جرئت اعتراف رو نداشت..
روزی همه جرئتشو جمع کرد تا اعتراف کنه ولی..
اون..اره درسته اون رد شد و به بدترین شکل ممکنم رد شد..
فهمید پسرک عاشق شده..ولی عشقش همون دخترک نبود نه..عشقش دوست صمیمی دخترک بود..
قلبش به بدترین نحو شکست..تیکه تیکه شد !
دخترک قلب پاکی داشت..هیچوقت سعی و تلاشی برا جدا کردن دوست صمیمیش و عشقش رو نکرد..هیچوقتم بهش فکر نکرد..شاید اگه جای ات یه دختر دیگه بود اینکارو میکرد.. ولی ات بجای اینکار..تصمیم به خودکشی میگیره..
ات روی پشت بوم بیمارستان ایستاده بود..
و مردم از جمله دوست صمیمیش و دوسپسرش یا همون عشق ات نگاش میکردن و عکس و فیلم میگرفتن..
ادامه دارد....
۸.۱k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.