ساکت را بستیُ،وقت رفتن شد... دلم لرزید باز چشمه ی اشک ز دو چشمم جوشید باز گفتم برو و رفتی بسلامت پناهِ من یاد دل زینب افتادم و دلم لرزید باز....
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.