دو پارتی «وقتی دعواتون میشه..»
دو پارتی «وقتی دعواتون میشه..»
تو و فلیکس دعواهای زیادی میکردین ..ولی این یکی با بقیش فرق داشت
فلیکس خیلی زیاده روی کرده بود..
۰۰۰
«بهت گفته بودم که نباید بری بیرون» این رو با فریاد گفت و پشتش رو بهت کرد
روی مبل نشسته بودی و سعی.میکردی ارامش خودت رو حفظ کنی
«فلیکس..اروم با..»
به سمتت برگشت و دوباره سرت فریاد زد
«نمیتونم...نمیخوام اروم باشم..»
چشمات رو رو هم فشار دادی و دوباره اروم لب زدی
«فلیکس ..داد نزن»
«چشکلیه که اینقدر تو ارومی؟.. چرا اینقدر خونسردی؟.. هه جدا نمیتونم درکت کنم»
دیگه نمیتونستی حرفی نزنی ..صدات رو یکم بالا بردی
«فلیکس برای منم به اندازه ی تو سخت هست »
« ولی من.نمیبینم..»
«یعنی حتما منم باید مثل تو صدام رو روسرم بندازم..»
فلیکس حرفی نزد و پشتش رو بهت کرد ..سعی میکرد خودش رو کنترل کنه ولی نمیشد
شروع به صحبت.کردی
«فلیکس..اروم باش..چرا..چرا دعوا راه میندازی؟»
با خشم به سمتت برگشت ..
«من دعوا راه.میندازم»
فریادی زد
«من دعوا راه میندازمم؟
اون..اون منحرف بهت دست زد..»
«فلیکس چرت و پرت نگو اون فقط به.کمرم دست زد»
«چشکلی میتونی اینقدر ساده از این قضیه بگذری؟»
حرفی نزدی
«هیچکس غیر از من حق نداره بهت دست بزنه»
دوباره فریادی زد
«هیچکس حق ندارهه»
«فلیکس اون دوستمه»
« ولی اون تورو به چشم دوست نمیبینه»
«فلیکس بس کن..»
«من بس کنم؟؟..ا/ت..من اوایل رابطه بهت چی گفتم؟»
منظورت چیه؟»
«بهت گفتم حتی به لباس هات هم حسودیم میشه»
تن صداش رو پایین اورد
«گفتم دلم.نمیخواد هیچ کس نگاهت کنه..»
سرت رو با یک دستت گرفتی
«اه فلیکس ..این..این هیچ ربطی به بحث ما نداره»
عصبی شد و دوباره عربده ایی کشید
«داره..ربط داره
من بهت گفتم حتی به لباسات هم حسودیم میشه ..بعد تو با یک پسری که اسمش رو دوست میذاری همیدگه رو میبینید ..و بدون اینکه مشکلی داشته باشی میذاری لمست کنه»
ساکت موندی و گذاشتی خودش رو خالی کنه
«بعد من بس کنم؟؟»
«فلی..»
«هیچکس حق نداره نگاهت کنه..»
فریادی زد
«هیچکس حق نداره بهت نگاه گذر گاهی بکنه..تو هم حق همچین کاری رو نداری»
تن صداش رو.پایین اورد و سمت اتاقش رفت و در رو محکم بهم کوبید
تو و فلیکس دعواهای زیادی میکردین ..ولی این یکی با بقیش فرق داشت
فلیکس خیلی زیاده روی کرده بود..
۰۰۰
«بهت گفته بودم که نباید بری بیرون» این رو با فریاد گفت و پشتش رو بهت کرد
روی مبل نشسته بودی و سعی.میکردی ارامش خودت رو حفظ کنی
«فلیکس..اروم با..»
به سمتت برگشت و دوباره سرت فریاد زد
«نمیتونم...نمیخوام اروم باشم..»
چشمات رو رو هم فشار دادی و دوباره اروم لب زدی
«فلیکس ..داد نزن»
«چشکلیه که اینقدر تو ارومی؟.. چرا اینقدر خونسردی؟.. هه جدا نمیتونم درکت کنم»
دیگه نمیتونستی حرفی نزنی ..صدات رو یکم بالا بردی
«فلیکس برای منم به اندازه ی تو سخت هست »
« ولی من.نمیبینم..»
«یعنی حتما منم باید مثل تو صدام رو روسرم بندازم..»
فلیکس حرفی نزد و پشتش رو بهت کرد ..سعی میکرد خودش رو کنترل کنه ولی نمیشد
شروع به صحبت.کردی
«فلیکس..اروم باش..چرا..چرا دعوا راه میندازی؟»
با خشم به سمتت برگشت ..
«من دعوا راه.میندازم»
فریادی زد
«من دعوا راه میندازمم؟
اون..اون منحرف بهت دست زد..»
«فلیکس چرت و پرت نگو اون فقط به.کمرم دست زد»
«چشکلی میتونی اینقدر ساده از این قضیه بگذری؟»
حرفی نزدی
«هیچکس غیر از من حق نداره بهت دست بزنه»
دوباره فریادی زد
«هیچکس حق ندارهه»
«فلیکس اون دوستمه»
« ولی اون تورو به چشم دوست نمیبینه»
«فلیکس بس کن..»
«من بس کنم؟؟..ا/ت..من اوایل رابطه بهت چی گفتم؟»
منظورت چیه؟»
«بهت گفتم حتی به لباس هات هم حسودیم میشه»
تن صداش رو پایین اورد
«گفتم دلم.نمیخواد هیچ کس نگاهت کنه..»
سرت رو با یک دستت گرفتی
«اه فلیکس ..این..این هیچ ربطی به بحث ما نداره»
عصبی شد و دوباره عربده ایی کشید
«داره..ربط داره
من بهت گفتم حتی به لباسات هم حسودیم میشه ..بعد تو با یک پسری که اسمش رو دوست میذاری همیدگه رو میبینید ..و بدون اینکه مشکلی داشته باشی میذاری لمست کنه»
ساکت موندی و گذاشتی خودش رو خالی کنه
«بعد من بس کنم؟؟»
«فلی..»
«هیچکس حق نداره نگاهت کنه..»
فریادی زد
«هیچکس حق نداره بهت نگاه گذر گاهی بکنه..تو هم حق همچین کاری رو نداری»
تن صداش رو.پایین اورد و سمت اتاقش رفت و در رو محکم بهم کوبید
۱۵.۷k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.