part²⁸
part²⁸
قرار در شرکت 🖇️
لونا:...........
کوک دوباره لونا رو میبوسه ...سوالش رو دوباره تکرار میکنه
کوک: ناراحتی
لونا:....نه ناراحت نیستم(خنده)
کوک:(لبخند)
همدیگر و بغل میکنن
لونا:بیا بریم بخوابیم
کوک:باشه....
میرن رو تخت دراز میکشن همو بغل میکنن و کوک موهای لونا رو نوازش میکنه
لونا:کوکی
کوک:جانم
لونا:ته گفت چمدون هاتون آماده ست چجوری
کوک:از قبل به تهیونگ گفته بودم جیمینم زنگ زد به بادیگارد شخصیش بهش گفت چمدونش رو آماده کنه....
لونا:آها
[پرش زمانی به صبح ]
ویو لونا
از خواب بیدار شدم به ساعت نگاه کردم ساعت شیش صبح بود به کوک نگاه کردم دلم واسش ضعف رفت خیلی کیوت خوابیده بود آروم جوری که بیدار نشه از بغلش اومدم بیرون رفتم سمت حموم یه دوش بیست مینی گرفتم اومدم بیرون سشوار رو برداشتم رفتم داخل حموم و موهام و خشک کردم تا با صداش کوک بیدار نشه اومدم بیرون یه کراپ مشکی با یه شلوار مشکی راحتی پوشیدم و موهام خشک کردم و بافتم به ساعت نگاه کردم ده دقیقه دیگه ساعت هفت میشد.... بعد رفتم پایین تا صبحونه آماده کنم...وارد آشپزخونه شدم دیدم یونا داره پنکیک درست میکنه
لونا:سلام
یونا:سلام
لونا:چه زود بیدار شدی...داری پنکیک درست میکنی
یونا: اره
لونا:منم قهوه درست میکنم
یونا:باشه
ویو لونا
بعد اینکه که صبحانه رو چیدیم رفتم که کوک و ته و سونا رو بیدار کنم چون اتاق ته و سونا کنار اتاق ما بود ولی اتاق جیمین دور بود واسه همین به یونا گفتم:
لونا:یونا میتونی بری جیمین رو بیدار کنی من بقیه رو بیدار میکنم
یونا :باشه
ویو یونا
رفتم سمت اتاق جیمین در زدم جواب نداد به ناچار درو آروم باز کردم میخواستم صداش کنم که دیدم بالا تنش لخته سریع چشمام رو بستم وااای حالا چه خاکی بریزم رو سرم چشم بسته صداش کردم
ویو جیمین
با صدا زدن های یکی از خواب بیدار شدم دیدم یونا داره چشم بسته صدام میکنه خندم گرفت و بلند خندیدم
یونا:چرا میخندی بلند شو پایین همه منتظرتن (هنوز چشاش بسته است)
جیمین:واای خدا خیلی بامزه ای خانوم کوچولو (باخنده)
ویو یونا
با حرفی که زد قند تو دلم آب شد ولی چرا.... ناخواسته چشمام باز شد که وقتی دوباره لخت دیدمش سریع چشمام بستم و گفتم
یونا:پاشو چرا هنوز لباس نپوشیدی در ضمن من کوچولو نیستم
جیمین:هستی
یونا:نیستم
جیمین:هستی
یونا:نیستم
ویو یونا
در حال بحث با جیمین بودم که یهو جیمین .....
اسکی ممنوع ❌
قرار در شرکت 🖇️
لونا:...........
کوک دوباره لونا رو میبوسه ...سوالش رو دوباره تکرار میکنه
کوک: ناراحتی
لونا:....نه ناراحت نیستم(خنده)
کوک:(لبخند)
همدیگر و بغل میکنن
لونا:بیا بریم بخوابیم
کوک:باشه....
میرن رو تخت دراز میکشن همو بغل میکنن و کوک موهای لونا رو نوازش میکنه
لونا:کوکی
کوک:جانم
لونا:ته گفت چمدون هاتون آماده ست چجوری
کوک:از قبل به تهیونگ گفته بودم جیمینم زنگ زد به بادیگارد شخصیش بهش گفت چمدونش رو آماده کنه....
لونا:آها
[پرش زمانی به صبح ]
ویو لونا
از خواب بیدار شدم به ساعت نگاه کردم ساعت شیش صبح بود به کوک نگاه کردم دلم واسش ضعف رفت خیلی کیوت خوابیده بود آروم جوری که بیدار نشه از بغلش اومدم بیرون رفتم سمت حموم یه دوش بیست مینی گرفتم اومدم بیرون سشوار رو برداشتم رفتم داخل حموم و موهام و خشک کردم تا با صداش کوک بیدار نشه اومدم بیرون یه کراپ مشکی با یه شلوار مشکی راحتی پوشیدم و موهام خشک کردم و بافتم به ساعت نگاه کردم ده دقیقه دیگه ساعت هفت میشد.... بعد رفتم پایین تا صبحونه آماده کنم...وارد آشپزخونه شدم دیدم یونا داره پنکیک درست میکنه
لونا:سلام
یونا:سلام
لونا:چه زود بیدار شدی...داری پنکیک درست میکنی
یونا: اره
لونا:منم قهوه درست میکنم
یونا:باشه
ویو لونا
بعد اینکه که صبحانه رو چیدیم رفتم که کوک و ته و سونا رو بیدار کنم چون اتاق ته و سونا کنار اتاق ما بود ولی اتاق جیمین دور بود واسه همین به یونا گفتم:
لونا:یونا میتونی بری جیمین رو بیدار کنی من بقیه رو بیدار میکنم
یونا :باشه
ویو یونا
رفتم سمت اتاق جیمین در زدم جواب نداد به ناچار درو آروم باز کردم میخواستم صداش کنم که دیدم بالا تنش لخته سریع چشمام رو بستم وااای حالا چه خاکی بریزم رو سرم چشم بسته صداش کردم
ویو جیمین
با صدا زدن های یکی از خواب بیدار شدم دیدم یونا داره چشم بسته صدام میکنه خندم گرفت و بلند خندیدم
یونا:چرا میخندی بلند شو پایین همه منتظرتن (هنوز چشاش بسته است)
جیمین:واای خدا خیلی بامزه ای خانوم کوچولو (باخنده)
ویو یونا
با حرفی که زد قند تو دلم آب شد ولی چرا.... ناخواسته چشمام باز شد که وقتی دوباره لخت دیدمش سریع چشمام بستم و گفتم
یونا:پاشو چرا هنوز لباس نپوشیدی در ضمن من کوچولو نیستم
جیمین:هستی
یونا:نیستم
جیمین:هستی
یونا:نیستم
ویو یونا
در حال بحث با جیمین بودم که یهو جیمین .....
اسکی ممنوع ❌
۷.۶k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.