عضو هشتم بی تی اس پارت اخر
عضو هشتم بی تی اس پارت اخر
(برای بهتر متوجه شدن دوپارت قبلی و توضیحات رو بخونید)
بایول ویو
اون عوضی چطور جرعت کرد بعد از این همه رفاقت همچین کاری بکنه؟
سوک هیون: بایول مطمئنی؟
بایول :اره ، مطمئن مطمئنم
سوک هیون :پس منم باهات میام
بایول:سوک هیونا مگه کَنه ای هرجا میرم چسبیدی بهم ، خودم میرم لازم نیست بیای ، شب برمیگردم (لبخند)
سوک هیون:بایول لطفا ، قول میدم به بچها نگم ، فقط دوتایی بریم و برگردیم ، قبوله؟
بایول:پس به بچها نمیگی دیگه؟
سوک هیون:اره نمیگم (ذوق)
بایول:باش پس به کسی نگو تا برگردم
سوک هیون:بایول(بلند)
بایول:زهر شوخی کردم برو اماده شو
راوی:
دختر تصمیم انتقام داشت ، از کسی که دوسش داشت ، از کسی که بیشتر عمرشو با فکر به اون گذروند...پارک جیمین
بایول ویو
همه چیز اماده بود و فقط استرس داشتم ، یعنی واقعا باید بکشمش؟
سوک هیون:بریم
بایول:بریم(لبخند)
سوک هیون ویو
بایول مثل همیشه نبود ، مشکوک میزد ، تو چشماش ترکیبی از هیجان و استرس وجود داشت ، خیلی لبخند میزد و کی بهتر از من غم تو لبخندشو مبینه؟ راه افتادیم ، اون داشت رانندگی میکرد ، جذبه خاصی داشت و با اینکه جدی بود خیلی کیوت بود
سوک هیون:چرا تو انقدر کیوتی؟
بایول:بهت گفته بودم از این صِفَت استفاده نکن(اخم) (چون بایول همیشه به جیمین میگفت کیوت)
سوک هیون:اوکی ، ببخشید ، اها راستی...یکم ازت کمک میخواستم
بایول:درباره ی.....؟
سوک هیون:راستش....عاشق شدم
بایول ویو
یه گوشه نگه داشتم و با بهت بهش خیره شدن
بایول:چشمم روشن ، داشمون عاشق شده(خنده) حالا این دختر بدشانس کیه؟
سوک هیون:یا ، خب شاید عجیب باشه ولی عاشق کسی شدم که خواهرمو کشته (یاداوری:داسام خواهر سوک هیون بود و بایول داسام و کشت)
بایول:هر هر هر خندیدم ( میخواستم ماشین رو دباره روشن کنم که با حالت اعصبانی گفت)
سوک هیون:کاملا جدی بودم(اعصبانی)
بایول:وقتی رفتیم خونه درموردش حرف میزنیم(اخم)
(مکان : ویلای بیگ کیدز) (همون بی تی اس)
بایول:خب ، سوک هیون ازت یچیزی میخوام ، اگر هر اتفاقی افتاد و من باهات برنگشتم ، این نامه رو بده به بچها باشه؟ (نامه رو داد دستش)
سوک هیون:باشه ولی همچین اتفاقی قرار نیست بیوفته بریم ، زودباش
(رفتن سمت عمارت)
بایول :اسلحهامو نگه دار تا بیام
سوک هیون :باش
بایول : (رفتم جلوی نگهبانه) سلام ، برای آگهی تون اومدم (چند هفته پیش یه اگهی گزاشته بودن برای اشپز)
نگهبان:صبر کن (رفت تو و چند دقیقه بعد اومد)
بایول:میتونم همراهمو بیارم داخل؟ وسایلم دست اونه
نگهبان: بله بفرممایید تو
بایول: (ماسکمو زدم و وارد شدم)
......:شما؟
بایول:جانگ بایول هستم برای اگهی اومدم
........:من هلنم ، دنبالم بیا
بایول: (رفتم دنبالش و جلوی اتاق جیمین وایساد)
(برای بهتر متوجه شدن دوپارت قبلی و توضیحات رو بخونید)
بایول ویو
اون عوضی چطور جرعت کرد بعد از این همه رفاقت همچین کاری بکنه؟
سوک هیون: بایول مطمئنی؟
بایول :اره ، مطمئن مطمئنم
سوک هیون :پس منم باهات میام
بایول:سوک هیونا مگه کَنه ای هرجا میرم چسبیدی بهم ، خودم میرم لازم نیست بیای ، شب برمیگردم (لبخند)
سوک هیون:بایول لطفا ، قول میدم به بچها نگم ، فقط دوتایی بریم و برگردیم ، قبوله؟
بایول:پس به بچها نمیگی دیگه؟
سوک هیون:اره نمیگم (ذوق)
بایول:باش پس به کسی نگو تا برگردم
سوک هیون:بایول(بلند)
بایول:زهر شوخی کردم برو اماده شو
راوی:
دختر تصمیم انتقام داشت ، از کسی که دوسش داشت ، از کسی که بیشتر عمرشو با فکر به اون گذروند...پارک جیمین
بایول ویو
همه چیز اماده بود و فقط استرس داشتم ، یعنی واقعا باید بکشمش؟
سوک هیون:بریم
بایول:بریم(لبخند)
سوک هیون ویو
بایول مثل همیشه نبود ، مشکوک میزد ، تو چشماش ترکیبی از هیجان و استرس وجود داشت ، خیلی لبخند میزد و کی بهتر از من غم تو لبخندشو مبینه؟ راه افتادیم ، اون داشت رانندگی میکرد ، جذبه خاصی داشت و با اینکه جدی بود خیلی کیوت بود
سوک هیون:چرا تو انقدر کیوتی؟
بایول:بهت گفته بودم از این صِفَت استفاده نکن(اخم) (چون بایول همیشه به جیمین میگفت کیوت)
سوک هیون:اوکی ، ببخشید ، اها راستی...یکم ازت کمک میخواستم
بایول:درباره ی.....؟
سوک هیون:راستش....عاشق شدم
بایول ویو
یه گوشه نگه داشتم و با بهت بهش خیره شدن
بایول:چشمم روشن ، داشمون عاشق شده(خنده) حالا این دختر بدشانس کیه؟
سوک هیون:یا ، خب شاید عجیب باشه ولی عاشق کسی شدم که خواهرمو کشته (یاداوری:داسام خواهر سوک هیون بود و بایول داسام و کشت)
بایول:هر هر هر خندیدم ( میخواستم ماشین رو دباره روشن کنم که با حالت اعصبانی گفت)
سوک هیون:کاملا جدی بودم(اعصبانی)
بایول:وقتی رفتیم خونه درموردش حرف میزنیم(اخم)
(مکان : ویلای بیگ کیدز) (همون بی تی اس)
بایول:خب ، سوک هیون ازت یچیزی میخوام ، اگر هر اتفاقی افتاد و من باهات برنگشتم ، این نامه رو بده به بچها باشه؟ (نامه رو داد دستش)
سوک هیون:باشه ولی همچین اتفاقی قرار نیست بیوفته بریم ، زودباش
(رفتن سمت عمارت)
بایول :اسلحهامو نگه دار تا بیام
سوک هیون :باش
بایول : (رفتم جلوی نگهبانه) سلام ، برای آگهی تون اومدم (چند هفته پیش یه اگهی گزاشته بودن برای اشپز)
نگهبان:صبر کن (رفت تو و چند دقیقه بعد اومد)
بایول:میتونم همراهمو بیارم داخل؟ وسایلم دست اونه
نگهبان: بله بفرممایید تو
بایول: (ماسکمو زدم و وارد شدم)
......:شما؟
بایول:جانگ بایول هستم برای اگهی اومدم
........:من هلنم ، دنبالم بیا
بایول: (رفتم دنبالش و جلوی اتاق جیمین وایساد)
۱.۴k
۲۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.