اولین رقص
ساعت از یک گذشته بود و دو دوست داستان ما هنوز از پیاده روی سیر نشده بودن که بارون شروع به باریدن کرد هوا تقریبا خوب بود پس تهیونگ دست ات رو گرفت و گفت ات هوا عالی شده نظرتون چیه بامن برقصید لیدی ات آروم خندید و گفت البته مستر کیم البته لبخندی زد و ترو وست کشید و شروع به رقص کرد آروم آروم رقص تانگو میرفتید و از هوا لذت میبردی که رقص به پایان رسید و تهیونگ خندید و به سمت خونه هاتون راه اوفتادین و با خستگی خوابیدی صبح که بیدار شدی دیدی ته نوشته رقص دیشب معرکه بود نوشتی آره عالی بود نوشت عالی مثل دیدن چشمات از اون فاصله
و بعد دیدی سه عکس فرستاده از یه جنگل و بعد نوشت دوست دارم و بعد استیکر لبخند و بعد بغض و بعد دیگه پیامی نیومد
یک هفته بعد مراسم ختم بهترین دوستت بودی
و جالبیش این بود که اون شب بهت اعتراف کرد و تو با لبخند گفتی بخیال تهیونگ ما فقت دوستیم و حالا تو مراسم ختم دوست عاشقت بودی
و بعد دیدی سه عکس فرستاده از یه جنگل و بعد نوشت دوست دارم و بعد استیکر لبخند و بعد بغض و بعد دیگه پیامی نیومد
یک هفته بعد مراسم ختم بهترین دوستت بودی
و جالبیش این بود که اون شب بهت اعتراف کرد و تو با لبخند گفتی بخیال تهیونگ ما فقت دوستیم و حالا تو مراسم ختم دوست عاشقت بودی
۱.۴k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.