قشنگ ترین عذاب من پارت ۷
قشنگ ترین عذاب من پارت ۷
ویو کوک
بعد ۱۷ مین یه پسر مو مشکی و خوشگل اومد و کنار نامجون نشست
جین : بههههه به به به وی !
ته : سلام هیونگ
جین : عیلک . چی شده اومدی؟
نامجون : نقشه رو میخواد
جین : او...الان که نقشه دستم نیست
ته و نامجون : چی؟؟
جین : شوخی کردم بابا . نمیخوای معرفی کنی؟؟(اشاره به کوک)
ته : آها.. بادیگاردمه
جین : بادیگارد ؟؟ مگه جیه...
ته : بخاطر میا ازش خواستم ول کنه(سرد)
جین : اوهوم...خب خوشگله اسمت چیه؟؟
کوک : ج...جونگ کوک
جین : چه اسم ... بیخیال ؛ بیا اینم نقشه
نمیدونستم نقشه چیه . فقط یه نقشه بود که مکان های مختلفی روش علامت گذاری شده بود
ته : فردا میریم اینجا.
نامجون : به این زودی؟؟ مطمئنی تهیونگ؟
ته : آره...زیاد وقت نداریم برای تلف کردن
جین : پس فردا راس ساعت ۱۰ شب دوتایی تون بیاید به این آدرسی که میفرستم .
ته : فعلا
نامجون : بای
وقتی پاشد ، منم پاشدم و بعد یه تعظیم کوتاه ازشون دور شدم
سوالات تو ذهنم داشت دیوونم میکرد . ناخوداگاه ازش پرسیدم
کوک : قربان ، فردا کجا میریم؟؟
ته : ها؟...بهت ربطی داره؟(سرد)
کوک : معذرت میخوام . ولی گفتم بدونم تا با قضیه آشنا باشم (آروم و حرصی)
ته : فقط همینو بدون که یه قرار کاریه. لباس مجلسی هم بپوش . خوشم نمیاد جلوی اون با این لباسا باشی(سرد)
کوک : چشم(حرصی)
چقدر گیر میده
از خداتم باشه پسر جذاب و زیبایی مثل من بیاد بادیگارد تو یه لا قبا شه . بی تربیت
با این لباسا نیا...گگگگگ
رسوندمش دم شرکت و ماشین رو پارک کردم
وقتی میخواستم برم بالا از پشت ساختمون صدای داد شنیدم ؛ یه لحظه قلبم ریخت
نکنه تهیونگه؟؟
سریع دوییدم سمت جایی که صدا میومد و با دیدن اون صحنه ناخوداگاه آمپرم زد بالا و دیگه هیچی نفهمیدم
کوک : داری چه غلطی میکنی؟(عربده)
با صدام هر دو برگشتن سمتم که با صورت بغضی تهیونگ مواجه شدم ؛ نمیدونم چرا دلم بشدت با دیدن صورتش گرفت .
ویو کوک
بعد ۱۷ مین یه پسر مو مشکی و خوشگل اومد و کنار نامجون نشست
جین : بههههه به به به وی !
ته : سلام هیونگ
جین : عیلک . چی شده اومدی؟
نامجون : نقشه رو میخواد
جین : او...الان که نقشه دستم نیست
ته و نامجون : چی؟؟
جین : شوخی کردم بابا . نمیخوای معرفی کنی؟؟(اشاره به کوک)
ته : آها.. بادیگاردمه
جین : بادیگارد ؟؟ مگه جیه...
ته : بخاطر میا ازش خواستم ول کنه(سرد)
جین : اوهوم...خب خوشگله اسمت چیه؟؟
کوک : ج...جونگ کوک
جین : چه اسم ... بیخیال ؛ بیا اینم نقشه
نمیدونستم نقشه چیه . فقط یه نقشه بود که مکان های مختلفی روش علامت گذاری شده بود
ته : فردا میریم اینجا.
نامجون : به این زودی؟؟ مطمئنی تهیونگ؟
ته : آره...زیاد وقت نداریم برای تلف کردن
جین : پس فردا راس ساعت ۱۰ شب دوتایی تون بیاید به این آدرسی که میفرستم .
ته : فعلا
نامجون : بای
وقتی پاشد ، منم پاشدم و بعد یه تعظیم کوتاه ازشون دور شدم
سوالات تو ذهنم داشت دیوونم میکرد . ناخوداگاه ازش پرسیدم
کوک : قربان ، فردا کجا میریم؟؟
ته : ها؟...بهت ربطی داره؟(سرد)
کوک : معذرت میخوام . ولی گفتم بدونم تا با قضیه آشنا باشم (آروم و حرصی)
ته : فقط همینو بدون که یه قرار کاریه. لباس مجلسی هم بپوش . خوشم نمیاد جلوی اون با این لباسا باشی(سرد)
کوک : چشم(حرصی)
چقدر گیر میده
از خداتم باشه پسر جذاب و زیبایی مثل من بیاد بادیگارد تو یه لا قبا شه . بی تربیت
با این لباسا نیا...گگگگگ
رسوندمش دم شرکت و ماشین رو پارک کردم
وقتی میخواستم برم بالا از پشت ساختمون صدای داد شنیدم ؛ یه لحظه قلبم ریخت
نکنه تهیونگه؟؟
سریع دوییدم سمت جایی که صدا میومد و با دیدن اون صحنه ناخوداگاه آمپرم زد بالا و دیگه هیچی نفهمیدم
کوک : داری چه غلطی میکنی؟(عربده)
با صدام هر دو برگشتن سمتم که با صورت بغضی تهیونگ مواجه شدم ؛ نمیدونم چرا دلم بشدت با دیدن صورتش گرفت .
۲.۹k
۰۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.