پارت۱۴
ولی سرم گیج رفت و افتادم بعد از چند دقیقه بلند شدم دستام بسته بود تنها امیدواری ای که داشتم این بود که الان آروم بودم و میتونستم بدون رفتار خشونت آمیزی باهاش حرف بزنم )
جیمین : خب حالا جامون عوض شد .
کوک : اون موقع کنترلم دست خودم نبود .
جیمین : خب؟ فک مردی برام مهمه منو تحریک کردی بعد مثل یه اشغال هرزه ولم کردی تا بیهوش بشم عوضی ، فقط ،فقط دلم میخواد بمیری !
اینو گفت و اسلحه ای که کوک قبل از بیهوش شدن تو جیبش داشت و جیمین برش داشته بود رو گرفت سمتش
کوک : (یه تکون ریز خوردم اگه یکم زور میزدم میتونستم طنابو باز کنم ولی اینجوری بهتر بود کار غیر منتظره ای نمیکردم ) اومدم باهات حرف بزنم .
جیمین: ت..تکون نخور ، و..وگرنه شلیک میکنم!
کوک : نمیکنی جیمین ، نمیکنی ، تو به کسی که دوسش داری شلیک نمیکنی !
جیمین : من دوستت ندارم ، ازت بدم میااااد ، نمیخوام حتی قیافتو ببینم .
معلوم بود کوک مسته وگرنه همچین حرفی رو نمیزد ،هیچوقت!
جیمین حالش از کوک بدتر بود درست بعد از اون همه دردی که تو پشت بوم کشیده بود و بلایی که اونا سرش آوردن و اون قرص کوفتی ، حالا هم تفنگو گرفته بود سمت عشق سابقش ! دستاش میلرزید نمیتونست درست تصمیم بگیره ممکن بود هرکار درست یا اشتباهی رو بکنه !
کوک : خب بگو چی میخوای ؟ بهت میگم جیمینم!
جیمین : از اون «م» مالکیت آخرش بغضم گرفت ولی دیگه اون روزا نمیومد ،تهیونگی نبود که تا صب بغلش کنه ، کوکی نبود که همش از اونا مواظبت کنه . تنها چیزی که بود کوک با یه دل از جنس سنگ و تهیونگی که معلوم نبود کجاس ، زنده یا مرده و جیمینی که دوست داشت همونجا بمیره تا تفنگو سمت کوک بگیره ولی تصمیم عقل با قلب خیلی فرق داشت!
جیمین : تهیونگ کجای؟
کوک : ( احساس شکستن میگردم وقتی میدیدم سمت من تفنگ گرفته و تهیونگو ازم میخواد!)نمیدونم.
جیمین : تو کشتیش ! اون شب تیر زدی بهش اونم تو جنگل همه چیز یادم اومد دروغ نگو (داد و گریه)
کوک : تهیونگ زندس جیمین!
جیمین : ی.ینی چی؟ داری دروغ میگی من دیگه گولتو نمیخورم عوضی (تفنگو فشار داد به شقیقش)
کوک : باور نمیکنی هم نکن ولی دیگه تو کره نیست نمیدونم کجاس یا چیکار میکنه من فقط تونستم تو رو پیدا کنم و بیارمت پیش خودم .
جیمین : چرا؟ چرا منو آوردی اینجا؟ اگه اینجا نبودم هیچی یادم نبود میتونستم با همون بدبختیم سرو کله بزنم.
کوک : نمیدونم! چون احمقم ! نمیخواستم بهت آسیب بزنم نمیخواستم بخاطر من به تو آسیب بزنن!
جیمین: هه الان آسیب ندیدم؟ تا همین دیروز داشتن بخاطر شما پرتم میکردم پایین و همین چند دقیقه پیش خودت داشتی زجرم میدادی !
با حرص اینا رو گفت و ماشه رو کشید و به سرش فشار دادو...
بچه ها من یه روز نیستم ولی وقتی برگشتم بیشتر پارت میزارم 🫶🏻🫶🏻💜💜
جیمین : خب حالا جامون عوض شد .
کوک : اون موقع کنترلم دست خودم نبود .
جیمین : خب؟ فک مردی برام مهمه منو تحریک کردی بعد مثل یه اشغال هرزه ولم کردی تا بیهوش بشم عوضی ، فقط ،فقط دلم میخواد بمیری !
اینو گفت و اسلحه ای که کوک قبل از بیهوش شدن تو جیبش داشت و جیمین برش داشته بود رو گرفت سمتش
کوک : (یه تکون ریز خوردم اگه یکم زور میزدم میتونستم طنابو باز کنم ولی اینجوری بهتر بود کار غیر منتظره ای نمیکردم ) اومدم باهات حرف بزنم .
جیمین: ت..تکون نخور ، و..وگرنه شلیک میکنم!
کوک : نمیکنی جیمین ، نمیکنی ، تو به کسی که دوسش داری شلیک نمیکنی !
جیمین : من دوستت ندارم ، ازت بدم میااااد ، نمیخوام حتی قیافتو ببینم .
معلوم بود کوک مسته وگرنه همچین حرفی رو نمیزد ،هیچوقت!
جیمین حالش از کوک بدتر بود درست بعد از اون همه دردی که تو پشت بوم کشیده بود و بلایی که اونا سرش آوردن و اون قرص کوفتی ، حالا هم تفنگو گرفته بود سمت عشق سابقش ! دستاش میلرزید نمیتونست درست تصمیم بگیره ممکن بود هرکار درست یا اشتباهی رو بکنه !
کوک : خب بگو چی میخوای ؟ بهت میگم جیمینم!
جیمین : از اون «م» مالکیت آخرش بغضم گرفت ولی دیگه اون روزا نمیومد ،تهیونگی نبود که تا صب بغلش کنه ، کوکی نبود که همش از اونا مواظبت کنه . تنها چیزی که بود کوک با یه دل از جنس سنگ و تهیونگی که معلوم نبود کجاس ، زنده یا مرده و جیمینی که دوست داشت همونجا بمیره تا تفنگو سمت کوک بگیره ولی تصمیم عقل با قلب خیلی فرق داشت!
جیمین : تهیونگ کجای؟
کوک : ( احساس شکستن میگردم وقتی میدیدم سمت من تفنگ گرفته و تهیونگو ازم میخواد!)نمیدونم.
جیمین : تو کشتیش ! اون شب تیر زدی بهش اونم تو جنگل همه چیز یادم اومد دروغ نگو (داد و گریه)
کوک : تهیونگ زندس جیمین!
جیمین : ی.ینی چی؟ داری دروغ میگی من دیگه گولتو نمیخورم عوضی (تفنگو فشار داد به شقیقش)
کوک : باور نمیکنی هم نکن ولی دیگه تو کره نیست نمیدونم کجاس یا چیکار میکنه من فقط تونستم تو رو پیدا کنم و بیارمت پیش خودم .
جیمین : چرا؟ چرا منو آوردی اینجا؟ اگه اینجا نبودم هیچی یادم نبود میتونستم با همون بدبختیم سرو کله بزنم.
کوک : نمیدونم! چون احمقم ! نمیخواستم بهت آسیب بزنم نمیخواستم بخاطر من به تو آسیب بزنن!
جیمین: هه الان آسیب ندیدم؟ تا همین دیروز داشتن بخاطر شما پرتم میکردم پایین و همین چند دقیقه پیش خودت داشتی زجرم میدادی !
با حرص اینا رو گفت و ماشه رو کشید و به سرش فشار دادو...
بچه ها من یه روز نیستم ولی وقتی برگشتم بیشتر پارت میزارم 🫶🏻🫶🏻💜💜
۲.۸k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.