VANILLA SCENT(پارت5)
ا.ت: می خوام برم نارا رو ببینم می خوام باهم بریم؟!
جیهوپ: نمیدونم آخه میترسم دوست پسرت جرم بده
ات: (خندیدن) نه بابا یون سوک اونجا نیست فقط منو و نارا ییم
((نویسنده: یون سوک رو معرفی نمیکنم تا بسوزید البته که گفتم دوست پسر ا.ت هست حالا وقتی اومد تو فیک بهتون کامل میگم👍💩))
جیهوپ: عه عه پس میام
ا.ت: به خاطر اینکه من بهت گفتم بیای یا به خاطر نارا ها؟!(چشمک)
جیهوپ: زهر مار اصلا نمیامم
ا.ت: باهاش حالا چ.ص نکن بیا بریم
به سمت مکان مورد نظر رفتیم
نارا رو دیدم و براش دست تکون دادم اومد پیشمون
نارا: هوی ا.ت چرا این غول تشن و هم با خودت اوردییی!!؟؟
هوپی: جان؟!!! تو که از من هم بزرگتر هستی حالا من شدم غول
نارا: من کجام از تو بزرگتر هستتت!!
جیهوپ: همه جات ا.ت رو ببین چقدر ریزه میزس دختر به این میگن نه به تو غول
قشنگ حس کردم دود از کله نارا میزد بیرون برای همین خنده ضایعی زدم و به هوپی زدم
ا.ت: فرارررر کنننن تا نخورتت
نارا دنبال هوپی افتاد گفت و در همون حالت جیغی کشید و گفت به حساب تو هم میرسم
خندیدم و همون جا موندم تا بیان
ولی انگار نه اینکه بیان
خسته شده بودم
به یه بستنی فروشی کوچیک خیره شدم
اخجوننننممم بستنی
به سمت پیرمرد دوییدم که بیچاره ترسید و رفت عقب
ا.ت: اجوشیییی براممم بستنییی میدییی؟
پیرمرد: معلومه عزیزم ولی یکم دور بمون چرا میپری رو سرم
چه طعمی می خوای؟!
کمی فکر کردم درسته طمع مورد علاقم
ا.ت: شکلاتییی ..........اوممم شکلات تلخ هم دارین؟
پیرمرد : معلومه که دارم ولی چرا اینقدر تلخ ......بوی وانیل میدی پس بهتره یه اسکوپ هم برات وانیل بزارم
سرم و تکون دادم و یه لبخند ژیگولی زدم
بستی رو داد دستم
به سمت پله ها رفتم و روش نشستم
بستنیم رو با لذت میخوردم
مزه وانیل و شکلات تلخ خیلییی خوب بود تا حالا اینجوری امتحان نکرده بودم
داشتم میخوردم که دو جفت کفش مردونه جلوم قرار گرفتن
شرط:
۱۵لایک
۲۰کامنت
دیگه شرط ها خیلی کمه هاااا چرا نمیرسونید ؟!🗿🤏
جیهوپ: نمیدونم آخه میترسم دوست پسرت جرم بده
ات: (خندیدن) نه بابا یون سوک اونجا نیست فقط منو و نارا ییم
((نویسنده: یون سوک رو معرفی نمیکنم تا بسوزید البته که گفتم دوست پسر ا.ت هست حالا وقتی اومد تو فیک بهتون کامل میگم👍💩))
جیهوپ: عه عه پس میام
ا.ت: به خاطر اینکه من بهت گفتم بیای یا به خاطر نارا ها؟!(چشمک)
جیهوپ: زهر مار اصلا نمیامم
ا.ت: باهاش حالا چ.ص نکن بیا بریم
به سمت مکان مورد نظر رفتیم
نارا رو دیدم و براش دست تکون دادم اومد پیشمون
نارا: هوی ا.ت چرا این غول تشن و هم با خودت اوردییی!!؟؟
هوپی: جان؟!!! تو که از من هم بزرگتر هستی حالا من شدم غول
نارا: من کجام از تو بزرگتر هستتت!!
جیهوپ: همه جات ا.ت رو ببین چقدر ریزه میزس دختر به این میگن نه به تو غول
قشنگ حس کردم دود از کله نارا میزد بیرون برای همین خنده ضایعی زدم و به هوپی زدم
ا.ت: فرارررر کنننن تا نخورتت
نارا دنبال هوپی افتاد گفت و در همون حالت جیغی کشید و گفت به حساب تو هم میرسم
خندیدم و همون جا موندم تا بیان
ولی انگار نه اینکه بیان
خسته شده بودم
به یه بستنی فروشی کوچیک خیره شدم
اخجوننننممم بستنی
به سمت پیرمرد دوییدم که بیچاره ترسید و رفت عقب
ا.ت: اجوشیییی براممم بستنییی میدییی؟
پیرمرد: معلومه عزیزم ولی یکم دور بمون چرا میپری رو سرم
چه طعمی می خوای؟!
کمی فکر کردم درسته طمع مورد علاقم
ا.ت: شکلاتییی ..........اوممم شکلات تلخ هم دارین؟
پیرمرد : معلومه که دارم ولی چرا اینقدر تلخ ......بوی وانیل میدی پس بهتره یه اسکوپ هم برات وانیل بزارم
سرم و تکون دادم و یه لبخند ژیگولی زدم
بستی رو داد دستم
به سمت پله ها رفتم و روش نشستم
بستنیم رو با لذت میخوردم
مزه وانیل و شکلات تلخ خیلییی خوب بود تا حالا اینجوری امتحان نکرده بودم
داشتم میخوردم که دو جفت کفش مردونه جلوم قرار گرفتن
شرط:
۱۵لایک
۲۰کامنت
دیگه شرط ها خیلی کمه هاااا چرا نمیرسونید ؟!🗿🤏
۶.۰k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.