Part 4
ویو ات :
؟؟ دخترم ..... ات .... منو آزاد کن ... لطفا .... آزادمون کن
+ تو کی ای ؟
؟؟ تو منو نمیشناسی نه ؟ فعلا لازم نیست بدونی ، اما باید منو آزاد کنی ، هرجور که شده
+ اما من نه تو رو میشناسم نه میدونم باید چجوری اینکارو کنم
؟؟ فردا ، فردا روزیه که تو همه چیز رو میفهمی
همه چیز یهو عوض شد . خانوادم و آشنا هام ، همه در حال تحقیر کردنم بودن .
= واقعا نمیدونم چرا همچین هیولایی خواهرمه
_ خدا وقتی میخواسته تورو درست کنه خوشگلی رو ریخته دور
÷ بیچاره کسی که کراش تو باشه
¥ چرا تورو دارم ، تو که حتی بچم نیستی ، پولی که ازت در میارم باارزشه ولی خودت یه آشغالی که همه چیز رو کثیف کردی .
همه شروع کردن به خندیدن ، به منی که جلوشون افتاده بودم . خندشون ترسناک بود ، جوری که از زندگی سیر شده بودم ، فکر نکنم هیچوقت بتونم اینارو فراموش کنم .
با ترس بلند شدم . من روی زمین نبودم ، بلکه روی تختم بودم . همش خواب بود . ترسیده بودم و بغضم گرفته بود . حرفای مامانم واقعی بود ؟ من بچه اون نیست ؟
با به یاد آوردن زندگی شرم آوری که دارم بغضم شکست . همه توی خواب ناز بودن ، همه از زندگیشون لذت میبردن ، بی خبر از چیزی که بی دلیل دور انداخته شده و هیچکس ازش خبر نداره ، هیچکس نمیدونه هر حرفشون باعث شده این دختری که دور انداخته شده بالشتش رو خیس کنه . هر اشک این دختر پر از لحظات غمناکیه که تحملشون کرده . اگه یکی دیگه بود تا الان زنده مونده بود ؟ فکر نمیکنم.
( صبح )
به سختی چشمام رو باز کردم . بالشتم نم داشت . با بی رمقی پاشدم . کارامو کردم و از خونه زدم بیرون . چهرم امروز واقعا بی روح بود . وقتی رسیدم مدرسه داشتم میرفتم سمت ساختمون که جونگ کوک و هیونا دوباره جلومو گرفتن .
÷ انقدر زشتی که نمیتونم بهت نگاه کنم ... اه اه اه حالم بهم خورد
_ زشت ترین دختر مراسم کی خواهد بود ؟ آره ، ت....
بی حوصله از کنارشون رد شدم . احساس میکردم احساساتمو از دست دادم .
ویو کوک :
امروز صبح زودتر از هیونا پاشدم . یکم بهش نگاه کردم ، اما انگار هیچ حسی بهش نداشتم .
دیگه نمیخواستمش تکراری بود . پاشدم رفتم صبحانه خوردم و حاضر شدم
هیونا هم چند دقیقه بعد من پاشد حاضر شد . تو ماشین که بودیم
÷ ددی دیشب خیلی حال داد ، بازم میخوام .
_ دیگه حوصله ندارم .
به نظر میومد مثلا قهر کرده ، ولی اهمیت ندادم . وقتی رسیدیم توی حیاط
بودیم که ات رو دیدیم ، رفتیم دوباره سربه سرش بزاریم که بی حوصله از کنارمون رد شد .
ودف ؟ ول کن بابا دیوانست طرف . منو هیونا هم رفتیم تو کلاس که معلم اومد و کلاس شروع شد .
معلم : میبینم برای امشب خیلی ذوق دارین ، راستی امسال یک مسابقه برگزار میشه که از همه رای گیری میشه و عکس خوشگل ترین دختر و جذاب ترین پسر مدرسه روی تابلوی اعلانات گذاشته میشه و....
÷ فکر کنم ات اصلا نباید شرکت کنه
پوزخندی زدم و نگاهمو برگردوندم به ات . همه بهش زل زدن ولی اون فقط به دستاش زل زده بود و هیچکار نمیکرد.
معلم : ات ، گوشت با ماست ؟
هیچی نگفت ، چش بود ؟
ویو ات :
رفتم توی کلاس که معلم اومد و شروع شد . معلم داشت حرف میزد ولی هیچی نمیفهمیدم .
توی حس و حال خودم بود ، داشتم به خواب دیشبم و زندگی مرگ باری که داشتم فکر میکردم . معلم یک جمله ای گفت که احساس کردم باید سرمو بیارم بالا . وقتی به روبه رو نگاه کردم همه زل زده بودن به من ، بازم هیچی نمیفهمیدم فاز عجیبی داشتم . بعد چند دقیقه
+ چیییی ؟ ها ؟ ببخشید حواسم نبود میش...
معلم : ات ، ناراحتی از حرف بچه ها ؟ مطمئنم دارن شوخی میکنن باهات
واقعا نمیدونم چه خبره ، حرف بچه ها؟
+ ببخشید خانم ، من حواسم نبود ، کی چی گفته ؟
÷ هیچی فقط جونگ کوک گفت روت کراشه ( با لحن مسخره )
همه شروع کردن به خندیدن . یهو دلم درد گرفت . پیچیدم به خودم
معلم : ات ؟
بدون هیچ حرفی با دستم که روی دلم بود سریع دویدم بیرون .
چی داشت اتفاق میوفتاد ؟
؟؟ دخترم ..... ات .... منو آزاد کن ... لطفا .... آزادمون کن
+ تو کی ای ؟
؟؟ تو منو نمیشناسی نه ؟ فعلا لازم نیست بدونی ، اما باید منو آزاد کنی ، هرجور که شده
+ اما من نه تو رو میشناسم نه میدونم باید چجوری اینکارو کنم
؟؟ فردا ، فردا روزیه که تو همه چیز رو میفهمی
همه چیز یهو عوض شد . خانوادم و آشنا هام ، همه در حال تحقیر کردنم بودن .
= واقعا نمیدونم چرا همچین هیولایی خواهرمه
_ خدا وقتی میخواسته تورو درست کنه خوشگلی رو ریخته دور
÷ بیچاره کسی که کراش تو باشه
¥ چرا تورو دارم ، تو که حتی بچم نیستی ، پولی که ازت در میارم باارزشه ولی خودت یه آشغالی که همه چیز رو کثیف کردی .
همه شروع کردن به خندیدن ، به منی که جلوشون افتاده بودم . خندشون ترسناک بود ، جوری که از زندگی سیر شده بودم ، فکر نکنم هیچوقت بتونم اینارو فراموش کنم .
با ترس بلند شدم . من روی زمین نبودم ، بلکه روی تختم بودم . همش خواب بود . ترسیده بودم و بغضم گرفته بود . حرفای مامانم واقعی بود ؟ من بچه اون نیست ؟
با به یاد آوردن زندگی شرم آوری که دارم بغضم شکست . همه توی خواب ناز بودن ، همه از زندگیشون لذت میبردن ، بی خبر از چیزی که بی دلیل دور انداخته شده و هیچکس ازش خبر نداره ، هیچکس نمیدونه هر حرفشون باعث شده این دختری که دور انداخته شده بالشتش رو خیس کنه . هر اشک این دختر پر از لحظات غمناکیه که تحملشون کرده . اگه یکی دیگه بود تا الان زنده مونده بود ؟ فکر نمیکنم.
( صبح )
به سختی چشمام رو باز کردم . بالشتم نم داشت . با بی رمقی پاشدم . کارامو کردم و از خونه زدم بیرون . چهرم امروز واقعا بی روح بود . وقتی رسیدم مدرسه داشتم میرفتم سمت ساختمون که جونگ کوک و هیونا دوباره جلومو گرفتن .
÷ انقدر زشتی که نمیتونم بهت نگاه کنم ... اه اه اه حالم بهم خورد
_ زشت ترین دختر مراسم کی خواهد بود ؟ آره ، ت....
بی حوصله از کنارشون رد شدم . احساس میکردم احساساتمو از دست دادم .
ویو کوک :
امروز صبح زودتر از هیونا پاشدم . یکم بهش نگاه کردم ، اما انگار هیچ حسی بهش نداشتم .
دیگه نمیخواستمش تکراری بود . پاشدم رفتم صبحانه خوردم و حاضر شدم
هیونا هم چند دقیقه بعد من پاشد حاضر شد . تو ماشین که بودیم
÷ ددی دیشب خیلی حال داد ، بازم میخوام .
_ دیگه حوصله ندارم .
به نظر میومد مثلا قهر کرده ، ولی اهمیت ندادم . وقتی رسیدیم توی حیاط
بودیم که ات رو دیدیم ، رفتیم دوباره سربه سرش بزاریم که بی حوصله از کنارمون رد شد .
ودف ؟ ول کن بابا دیوانست طرف . منو هیونا هم رفتیم تو کلاس که معلم اومد و کلاس شروع شد .
معلم : میبینم برای امشب خیلی ذوق دارین ، راستی امسال یک مسابقه برگزار میشه که از همه رای گیری میشه و عکس خوشگل ترین دختر و جذاب ترین پسر مدرسه روی تابلوی اعلانات گذاشته میشه و....
÷ فکر کنم ات اصلا نباید شرکت کنه
پوزخندی زدم و نگاهمو برگردوندم به ات . همه بهش زل زدن ولی اون فقط به دستاش زل زده بود و هیچکار نمیکرد.
معلم : ات ، گوشت با ماست ؟
هیچی نگفت ، چش بود ؟
ویو ات :
رفتم توی کلاس که معلم اومد و شروع شد . معلم داشت حرف میزد ولی هیچی نمیفهمیدم .
توی حس و حال خودم بود ، داشتم به خواب دیشبم و زندگی مرگ باری که داشتم فکر میکردم . معلم یک جمله ای گفت که احساس کردم باید سرمو بیارم بالا . وقتی به روبه رو نگاه کردم همه زل زده بودن به من ، بازم هیچی نمیفهمیدم فاز عجیبی داشتم . بعد چند دقیقه
+ چیییی ؟ ها ؟ ببخشید حواسم نبود میش...
معلم : ات ، ناراحتی از حرف بچه ها ؟ مطمئنم دارن شوخی میکنن باهات
واقعا نمیدونم چه خبره ، حرف بچه ها؟
+ ببخشید خانم ، من حواسم نبود ، کی چی گفته ؟
÷ هیچی فقط جونگ کوک گفت روت کراشه ( با لحن مسخره )
همه شروع کردن به خندیدن . یهو دلم درد گرفت . پیچیدم به خودم
معلم : ات ؟
بدون هیچ حرفی با دستم که روی دلم بود سریع دویدم بیرون .
چی داشت اتفاق میوفتاد ؟
۱۰.۷k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.