White Rose 🤍 ²⁸
(شب)
ات ویو]
به ساعت نگاه کردم ساعت ۶ بود اونا قرار بود ۷ بیان پس رفتم یه دوش یه ربع گرفتم اومدم بیرون یه نیم تنه با یه شرتک پوشیدم و یه آرایش کم کردم تقریبا ساعت ۶:۴۵ دقیقه بود رفتم اتاق اچا که اونم حاضر بود
آروم در زدم: میتونم بیام تو؟
اچا: اره مامانی
درو باز کردم اچا همین جور که داشت منو دید میزد گفت: مامانی ندزدنت
با خنده گفتم: زبون دراز بیا امادت کنم
امادش کردم و آخرین گل سر هم روی موهاش زدم همین جوری که داشت تو آیینه خودش رو نگاه میکرد گفت: وای شبیه پرنسس ها شدم
که زنگ در به صدا دراومد با اچا درو باز کردیم تهیونگ و جونگ کوک بودند
کوک ویو]
زنگ در رو زدم که اچا و ات باز کردن عصبی شدم که چرا ات با اون لباس باز جلوی تهیونگ وایساده یه فکری به سرم زد اره همین رو عملی میکنم یاح یاح یاح همینجوری که داشتم به افکار پلیدم فکر میکردم با لبخند گفتم: سلام
ات: سلام
ته: چطوری زن دادا......................
تهیونگ گند زد خواست بگه چطوری زن داداش که جلوی دهنش رو گرفتم همین جور که دستام جلوی دهنش بود با ترس گفتم: تهیونگ کلا ادم شوخی طبعیه
ات: 😐🙂 بفرمائید تو
ته: مرسی
اومدن تو نشستیم رو صندلی
ات: قهوه می خورید
ته: اره من یه قهوه تلخ می خورم
ات: و شما؟
کوک: من هم یه قهوه ی تلخ مرسی
ات ویو]
داشتم قهوه درست میکردم که زنگ در خورد تا خواستم در و باز کنم تهیونگ گفت من باز میکنم
قهوه هارو درست کردم رفتم تو پذیرایی که دیدم داهیون اومد با لبخند گفتم: سلام خوش اومدی داهیون
داهیون: مرسی ات
کوک:ویو] خب وقتشه نقشه رو عملی کنم
کوک: ات راستی این عکس رو دیدی پاشدم و قهوه رو تو دستم گرفتم و رفتم سمت ات ات همینجوری که داشت نگام میکرد گفت: چی رو
گفتم:ا ین عکس خیلی................................
ات ویو]
به ساعت نگاه کردم ساعت ۶ بود اونا قرار بود ۷ بیان پس رفتم یه دوش یه ربع گرفتم اومدم بیرون یه نیم تنه با یه شرتک پوشیدم و یه آرایش کم کردم تقریبا ساعت ۶:۴۵ دقیقه بود رفتم اتاق اچا که اونم حاضر بود
آروم در زدم: میتونم بیام تو؟
اچا: اره مامانی
درو باز کردم اچا همین جور که داشت منو دید میزد گفت: مامانی ندزدنت
با خنده گفتم: زبون دراز بیا امادت کنم
امادش کردم و آخرین گل سر هم روی موهاش زدم همین جوری که داشت تو آیینه خودش رو نگاه میکرد گفت: وای شبیه پرنسس ها شدم
که زنگ در به صدا دراومد با اچا درو باز کردیم تهیونگ و جونگ کوک بودند
کوک ویو]
زنگ در رو زدم که اچا و ات باز کردن عصبی شدم که چرا ات با اون لباس باز جلوی تهیونگ وایساده یه فکری به سرم زد اره همین رو عملی میکنم یاح یاح یاح همینجوری که داشتم به افکار پلیدم فکر میکردم با لبخند گفتم: سلام
ات: سلام
ته: چطوری زن دادا......................
تهیونگ گند زد خواست بگه چطوری زن داداش که جلوی دهنش رو گرفتم همین جور که دستام جلوی دهنش بود با ترس گفتم: تهیونگ کلا ادم شوخی طبعیه
ات: 😐🙂 بفرمائید تو
ته: مرسی
اومدن تو نشستیم رو صندلی
ات: قهوه می خورید
ته: اره من یه قهوه تلخ می خورم
ات: و شما؟
کوک: من هم یه قهوه ی تلخ مرسی
ات ویو]
داشتم قهوه درست میکردم که زنگ در خورد تا خواستم در و باز کنم تهیونگ گفت من باز میکنم
قهوه هارو درست کردم رفتم تو پذیرایی که دیدم داهیون اومد با لبخند گفتم: سلام خوش اومدی داهیون
داهیون: مرسی ات
کوک:ویو] خب وقتشه نقشه رو عملی کنم
کوک: ات راستی این عکس رو دیدی پاشدم و قهوه رو تو دستم گرفتم و رفتم سمت ات ات همینجوری که داشت نگام میکرد گفت: چی رو
گفتم:ا ین عکس خیلی................................
۵۳.۴k
۰۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.