پارت 23🌈✨still with me

پارت23
نیا: الان ساعت ۵عه تا ۶ وقت داری بای
ته: خیلی بدییییی
نیا: میدونم بای
ته: نشونت میدم جوجه
پرش زمانی به ساعت ۶*
نیا: از اتاق اومدم بیرون دیدم کله خونه رو جمع کرده و رو مبل بی جون افتاده و نفس نفس میزنه
رفتم کنارش نشستم ممنون که تمیزش کردی واقعا نمیدونستم چجوری باید اینجارو جمع کنم
ته:ازت متنفرمممم
نیا: یقشو گرفتم کشیدم سمت خودم و لباشو بوسیدم بعد که جدا شدم گفتم:اینم جایزت
ته: از کی تالا شیطون شدی؟
نیا: از الان و بدو بدو رفتم تو اتاقم تا اماده شم همون موقع صدای ته از تو حال بلند شد که گف
ته: حالا کجا با این عجله عروس خانم
نیا: خفه شو یه ذره رو بت دادم بلند شو خودتو مرتب کن الان مامان بابام میرسن
ته: اوکیییی(با داد)
نیا: انقدم داد نزن میشنوم به قرانننن
ساعت ۸*
نیا: با ته نشسته بودم رو مبل منتظر مامان بابام بودم ساعت ۸ بود ولی طبق معمول دیر میان داشتم با اینستا ور میرفتم که دایرکتم یه پیام اومد بازش کردم یه پسره بود
پیام پسره: سلام خانم خوبید ببخشید مزاحم شدم برای امر خیر پیام میدم من چند وقته پیج شما رو فالو دارم و پیگیرتون هستم دختر خیلی خوبی هستید زیبا هم هستید مایلید یک قرار با هم بزاریم؟
نیا:تا اینو خوندم چشمام گرد و شد و ته سوالی نگام میکرد دید حرفی نمیزنم گوشیو از دستم کشید و اون پیامو خوند