فیک تقاص پارت ۷۷
.........
ا/ت ویو
هیچ حرفی بین من و نامجون رد و بدل نمیشد و فقط سکوت بود
به بیرون ماشین نگا میکردم هوا تقریبا تاریک شده بود
هوا هم مثل زندگی من تاریکه
ناراحتم
عصبی ام
دیوونه شدم
خسته م
دیگه حال ندارم
سرم درد میکرد افتضاااااااح
نمی دونم چقد گذشته بود که نامجون ماشین رو جلو در خونه ی جونگ کوک نگه داشت
یه خلافظی اروم کردم و از ماشین پیاده شدم
اقای لی در و واسم باز کرد
با یه سلام وارد شدم
حیاط تاریک رو گذروندم و وارد روشنایی داخل خونه شدم
هیچ صدایی نبود
خسته شدم بودم از این زندگی
از این دارم تک تک افراد زندگیم رو از دست میدم فهمیدم تهیونگ مرده و همه ی اینا تقصیر منه
همه دارن به خاطر من میمیرن
چرا خود من زنده بمونم
نمیخوام باشم نمیخوام بمونم
دلیلی واسه موندن ندارم
اروم وارد سالن شدم
جونگ کوک و عمه جون نشسته بودن اونجا
عمه داشت گریه میکرد و خیلی ناراحت بود ولی جونگ کوک اخماش تو هم بود
باز چه اتفاقی افتاده ؟
اوکی بیخیال
اینا عادیه
اشکال نداره
این چیزا عادیه
همه چی درست میشه
یا شاید تهش میمیری و کلا خلاص میشی
منتظر بودم
انگار قرار بود حکم اعدامم رو بدن
وقتی عمه جون من رو دید خیلی سریع از سالن رفت بیرون ولی صدای گریه هاش بلندش رو میشنیدم
میخواستم بپرسم که چی شده ولی قبل از اینکه من دهنم رو باز کنم
جونگ کوک گفت فردا طلاق میگیریم .... تو میری پی زندگی خودت .... همون زندگی که ارزوشو داشتی دیگه خلاص میشی
ته دلم خالی شد
الان واقعا فک میکنه این خبر خوبی واسم بود
این خبرش منو شکست
من اسباب بازی نیستم که باهام ازدواج کنه بعدش خیلی راحت طلاق بده
درست زمانی که داشتم یه حس مثبت بهش پیدا میکنم همه چی خراب شد
اصلا واسه چی از همون اول این بلا رو سرم اوردن که الان این طوری بشه
دلم خیلی پر بود
دوست داشتم حرفام و بگم ولی فقط در حد چندتا جمله
بغض داشتم ولی هر طوری که شده بود قورتش دادم
با صدایی که از ته چاه در میومد و میلرزید گفتم میدونم فک میکنی الان خیلی خوشحالم .... ولی نیستم ... شاید برات اهمیت نداشته باشه ... تو واقعا قلب منو شکوندی شاید هیچ علاقه ای بین مون نبود و فقط تنفر و اجبار بود میدونم حرفام روت تاثیر نداره ولی فقط میخوام بدونی قلبم خیلی شکسته ...!
با تموم شدن جمله م اشکم از چشمم چکه کرد و افتاد رو گونه م
سریع برگشتم و راهم و کج کردم
راهی که اومده بودم رو برگشتم و از خونه فقط زدم بیرون
ا/ت ویو
هیچ حرفی بین من و نامجون رد و بدل نمیشد و فقط سکوت بود
به بیرون ماشین نگا میکردم هوا تقریبا تاریک شده بود
هوا هم مثل زندگی من تاریکه
ناراحتم
عصبی ام
دیوونه شدم
خسته م
دیگه حال ندارم
سرم درد میکرد افتضاااااااح
نمی دونم چقد گذشته بود که نامجون ماشین رو جلو در خونه ی جونگ کوک نگه داشت
یه خلافظی اروم کردم و از ماشین پیاده شدم
اقای لی در و واسم باز کرد
با یه سلام وارد شدم
حیاط تاریک رو گذروندم و وارد روشنایی داخل خونه شدم
هیچ صدایی نبود
خسته شدم بودم از این زندگی
از این دارم تک تک افراد زندگیم رو از دست میدم فهمیدم تهیونگ مرده و همه ی اینا تقصیر منه
همه دارن به خاطر من میمیرن
چرا خود من زنده بمونم
نمیخوام باشم نمیخوام بمونم
دلیلی واسه موندن ندارم
اروم وارد سالن شدم
جونگ کوک و عمه جون نشسته بودن اونجا
عمه داشت گریه میکرد و خیلی ناراحت بود ولی جونگ کوک اخماش تو هم بود
باز چه اتفاقی افتاده ؟
اوکی بیخیال
اینا عادیه
اشکال نداره
این چیزا عادیه
همه چی درست میشه
یا شاید تهش میمیری و کلا خلاص میشی
منتظر بودم
انگار قرار بود حکم اعدامم رو بدن
وقتی عمه جون من رو دید خیلی سریع از سالن رفت بیرون ولی صدای گریه هاش بلندش رو میشنیدم
میخواستم بپرسم که چی شده ولی قبل از اینکه من دهنم رو باز کنم
جونگ کوک گفت فردا طلاق میگیریم .... تو میری پی زندگی خودت .... همون زندگی که ارزوشو داشتی دیگه خلاص میشی
ته دلم خالی شد
الان واقعا فک میکنه این خبر خوبی واسم بود
این خبرش منو شکست
من اسباب بازی نیستم که باهام ازدواج کنه بعدش خیلی راحت طلاق بده
درست زمانی که داشتم یه حس مثبت بهش پیدا میکنم همه چی خراب شد
اصلا واسه چی از همون اول این بلا رو سرم اوردن که الان این طوری بشه
دلم خیلی پر بود
دوست داشتم حرفام و بگم ولی فقط در حد چندتا جمله
بغض داشتم ولی هر طوری که شده بود قورتش دادم
با صدایی که از ته چاه در میومد و میلرزید گفتم میدونم فک میکنی الان خیلی خوشحالم .... ولی نیستم ... شاید برات اهمیت نداشته باشه ... تو واقعا قلب منو شکوندی شاید هیچ علاقه ای بین مون نبود و فقط تنفر و اجبار بود میدونم حرفام روت تاثیر نداره ولی فقط میخوام بدونی قلبم خیلی شکسته ...!
با تموم شدن جمله م اشکم از چشمم چکه کرد و افتاد رو گونه م
سریع برگشتم و راهم و کج کردم
راهی که اومده بودم رو برگشتم و از خونه فقط زدم بیرون
۳۳.۹k
۲۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.