تقدیر سیاه و سفید p12
تهیونگ: پاشو ...با توعم میگم بلند شو
وقتی دید حرکتي نمیکنم از زیر زانو و گردنم گرفت و بردم توی وان گذاشت
تهیونگ: نیم ساعت دیگه بیا بیرون بیام ببینم هنوز اینجایی من میدونم با تو
بعد از رفتنش نفس عمیقی کشیدم و گریه کردم
زیر دلم درد شدیدی داشتم با هر جور سختی ای شده حموم کردم
حوله رو دور تنم پیچیدم سعی میکردم بدنم زیاد معلوم نباشه ولی هنوز بالای سینمو شونه هام مشخص بود.
اومدم بیرون یه دست لباس زیر ست سورمه ای با تیشرت و شلوار لیمویی بود
.پوشیدم حوله ی تنم رو دور موهای خیسم پیچیدم روی تخت نشستم و سرم رو گذاشتم روی زانو هام ، بعد حدود ده دیقه تهیونگ اومد
با دیدن حوله دور موهام رفت از کشوی دوم دراور سشوار و شونه آورد بیرون
نشوندم پایین تخت خودشم روی تخت نشست ،حوله رو دراورد و شرو کرد خشک کردن موهام
بعد آروم دسته دسته موهام رو تو دستش میگرفت و شونه میکرد موهام تا کمرم بود واسه همین شونه کردنش طول کشید .
بعد از شونه کردن روی تخت دراز کشید
تهیونگ : بیا بگیر بخواب
کنارش مجبوری دراز کشیدم روبه روش بودم به چشام زل زده بود منم با نفرت تمام بهش نگا میکردم
عذاب وجدان بدی داشتم من قولی که به مامانم داده بودم تا ازدواج نکنم و با کسی حتی تو رابطه هم نباشم اما حالا...
با این فکرا اشک تو چشام جمع شد نگاهمو انداختم به سمت پایین تا چشامو نبینه
تهیونگ دستشو آورد تا موهامو بزنه پشت گوشم که رومو ازش برگردوندم و به پشتش خوابیدم اروم هق هق میکردم
تهیونگ دستشو دور کمرم حلقه کرد و منو به سمت خودش کشید
سرش رو برد تو گردنم ک بخاطر کبودی ها آخی گفتم
سرش رو جابجا کرد و با دست راستش اشکامو پاک کرد
گفتم: ازت متنفرم
تهیونگ: خفه شو ونسا
یهو برم گردوند و لباش رو رو لبام گذاشن آروم ولی عمیق شروع کرد به مکیدن
دستم رو گذاشتم رو قفسه سینش تا جداشم که بیشتر منو به خودش چسبوند
بعد چن دیقه جدا شد
تهیونگ با لحن سردی گف: بگیر بخواب زود اینقدر هم گریه نکن
از شدت خستگی چشام کم کم گرم شد .
صبح با صدای یه نفر بیدار شدم ولی هنوز چشام بسته بود
وقتی دید حرکتي نمیکنم از زیر زانو و گردنم گرفت و بردم توی وان گذاشت
تهیونگ: نیم ساعت دیگه بیا بیرون بیام ببینم هنوز اینجایی من میدونم با تو
بعد از رفتنش نفس عمیقی کشیدم و گریه کردم
زیر دلم درد شدیدی داشتم با هر جور سختی ای شده حموم کردم
حوله رو دور تنم پیچیدم سعی میکردم بدنم زیاد معلوم نباشه ولی هنوز بالای سینمو شونه هام مشخص بود.
اومدم بیرون یه دست لباس زیر ست سورمه ای با تیشرت و شلوار لیمویی بود
.پوشیدم حوله ی تنم رو دور موهای خیسم پیچیدم روی تخت نشستم و سرم رو گذاشتم روی زانو هام ، بعد حدود ده دیقه تهیونگ اومد
با دیدن حوله دور موهام رفت از کشوی دوم دراور سشوار و شونه آورد بیرون
نشوندم پایین تخت خودشم روی تخت نشست ،حوله رو دراورد و شرو کرد خشک کردن موهام
بعد آروم دسته دسته موهام رو تو دستش میگرفت و شونه میکرد موهام تا کمرم بود واسه همین شونه کردنش طول کشید .
بعد از شونه کردن روی تخت دراز کشید
تهیونگ : بیا بگیر بخواب
کنارش مجبوری دراز کشیدم روبه روش بودم به چشام زل زده بود منم با نفرت تمام بهش نگا میکردم
عذاب وجدان بدی داشتم من قولی که به مامانم داده بودم تا ازدواج نکنم و با کسی حتی تو رابطه هم نباشم اما حالا...
با این فکرا اشک تو چشام جمع شد نگاهمو انداختم به سمت پایین تا چشامو نبینه
تهیونگ دستشو آورد تا موهامو بزنه پشت گوشم که رومو ازش برگردوندم و به پشتش خوابیدم اروم هق هق میکردم
تهیونگ دستشو دور کمرم حلقه کرد و منو به سمت خودش کشید
سرش رو برد تو گردنم ک بخاطر کبودی ها آخی گفتم
سرش رو جابجا کرد و با دست راستش اشکامو پاک کرد
گفتم: ازت متنفرم
تهیونگ: خفه شو ونسا
یهو برم گردوند و لباش رو رو لبام گذاشن آروم ولی عمیق شروع کرد به مکیدن
دستم رو گذاشتم رو قفسه سینش تا جداشم که بیشتر منو به خودش چسبوند
بعد چن دیقه جدا شد
تهیونگ با لحن سردی گف: بگیر بخواب زود اینقدر هم گریه نکن
از شدت خستگی چشام کم کم گرم شد .
صبح با صدای یه نفر بیدار شدم ولی هنوز چشام بسته بود
۲۵.۱k
۱۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.