پارت ۲۷ ( عشق در نگاه اول ؟)
ا/ت : جیمین غذا خیلی خوشمزه س تو نمیخوری به چی فک میکنی
ا/ت همینطوری که داشت میخورد یکم از سس کنار لبش موند سرمو جلو بردم و با زبونم پاکش کردم و گفتم
جیمین : به هیچی عشقم تو غذاتو بخور
ا/ت : باشه ولی تو گرسنه ت نیس
جیمین : نه به اندازه تو که اگه ولت کنم منم میخوری
ا/ت : هی جیمینا هنوز یه ساعت پیشو یادم نرفته هااا
جیمین : باشه تو خودتو عصبانی نکن بیب
ا/ت لپمو بوسید و گفت
ا/ت : آفرین پسر خوب
از زبان ا/ت
بعد غذا با جیمین رفتیم و توی یکی از هتل های اونجا یه اتاق برا دوتاییمون رزرو کردیم
پرش زمانی به شب
از زبان ا/ت
منو جیمین روی تخت بودیم که یهو یاد تئاتر افتادم گفتم
ا/ت : جیمین
جیمین : هوم ؟
ا/ت : تئاتر چی میشه
جیمین : نترس من با مدیر حرف زدم تا یکم به ما مرخصی بده و سریال یکم دیر تر اکران بشه خداروشکر قبول کرد
ا/ت : خیلی خوبه ولی جیمین من هنوز یه خبری رو بهت نگفتم
جیمین اومد کنارم نشست بهم نگاه کرد و گفت
جیمین : چه خبری ؟
ا/ت : من از کارم تو بانک استعفا دادم چون دیگه بهش نیاز نداشتم
جیمین : خب خوبه چون خودت اذیت میشی
ولی منم یه خبر دارم
ا/ت : بگو بگو ( با هیجان )
جیمین : اول بوسم کن
لپشو بوس کردم خواستم حرف بزنم جیمین به لبش اشاره کرد دوباره سرمو بردم جلو و بوسیدمش
جیمین : خب حالا میگم من پوووولداااار شدددددم ( و بعد کل ماجرا رو برای ا/ت تعریف کرد )
ا/ت : واقعا راست میگی باورم نمیشه خیلی برات خوشحالم
بعد با خنده جوری پریدم بغلش که از پشت افتاد رو تخت همینجوری که روش دراز کشیده بودم گفتم
ا/ت : عاشقتم ❤️
جیمین دستش رو دورم حلقه کرد و ترقوه روی گردنمو بوسید
جیمین : منم همینطور خب دیگه از روم بلند. شو دارم خفه میشم بچه تو چند کیلویی
ا/ت : بخدا فقط ۴۷ کیلو
جیمین : 😐😐😐
ا/ت : چیه چرا پوکر فیس نگام میکنی برو چزاغو خاموش کن خوابم میاد
جیمین : باشه بابا
بعد اینکه جیمین چراغو خاموش کرد رو تخت دراز کشید منو سمت خودش برگردوند چند ثانیه بهم خیره شد بعد لبشو گذاشت رو لبامو منو بوسید
جیمین : خوشمزه من
ا/ت : بیا بخوابیم ( با لبخند )
جیمین : فکر خوبیه
😂
ا/ت همینطوری که داشت میخورد یکم از سس کنار لبش موند سرمو جلو بردم و با زبونم پاکش کردم و گفتم
جیمین : به هیچی عشقم تو غذاتو بخور
ا/ت : باشه ولی تو گرسنه ت نیس
جیمین : نه به اندازه تو که اگه ولت کنم منم میخوری
ا/ت : هی جیمینا هنوز یه ساعت پیشو یادم نرفته هااا
جیمین : باشه تو خودتو عصبانی نکن بیب
ا/ت لپمو بوسید و گفت
ا/ت : آفرین پسر خوب
از زبان ا/ت
بعد غذا با جیمین رفتیم و توی یکی از هتل های اونجا یه اتاق برا دوتاییمون رزرو کردیم
پرش زمانی به شب
از زبان ا/ت
منو جیمین روی تخت بودیم که یهو یاد تئاتر افتادم گفتم
ا/ت : جیمین
جیمین : هوم ؟
ا/ت : تئاتر چی میشه
جیمین : نترس من با مدیر حرف زدم تا یکم به ما مرخصی بده و سریال یکم دیر تر اکران بشه خداروشکر قبول کرد
ا/ت : خیلی خوبه ولی جیمین من هنوز یه خبری رو بهت نگفتم
جیمین اومد کنارم نشست بهم نگاه کرد و گفت
جیمین : چه خبری ؟
ا/ت : من از کارم تو بانک استعفا دادم چون دیگه بهش نیاز نداشتم
جیمین : خب خوبه چون خودت اذیت میشی
ولی منم یه خبر دارم
ا/ت : بگو بگو ( با هیجان )
جیمین : اول بوسم کن
لپشو بوس کردم خواستم حرف بزنم جیمین به لبش اشاره کرد دوباره سرمو بردم جلو و بوسیدمش
جیمین : خب حالا میگم من پوووولداااار شدددددم ( و بعد کل ماجرا رو برای ا/ت تعریف کرد )
ا/ت : واقعا راست میگی باورم نمیشه خیلی برات خوشحالم
بعد با خنده جوری پریدم بغلش که از پشت افتاد رو تخت همینجوری که روش دراز کشیده بودم گفتم
ا/ت : عاشقتم ❤️
جیمین دستش رو دورم حلقه کرد و ترقوه روی گردنمو بوسید
جیمین : منم همینطور خب دیگه از روم بلند. شو دارم خفه میشم بچه تو چند کیلویی
ا/ت : بخدا فقط ۴۷ کیلو
جیمین : 😐😐😐
ا/ت : چیه چرا پوکر فیس نگام میکنی برو چزاغو خاموش کن خوابم میاد
جیمین : باشه بابا
بعد اینکه جیمین چراغو خاموش کرد رو تخت دراز کشید منو سمت خودش برگردوند چند ثانیه بهم خیره شد بعد لبشو گذاشت رو لبامو منو بوسید
جیمین : خوشمزه من
ا/ت : بیا بخوابیم ( با لبخند )
جیمین : فکر خوبیه
😂
۱۸.۷k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.