vampire🩸🥀
vampire🩸🥀
همراه با یونگی از ماشین پیاده شدم دستم رو گرفته
بود چشمم به عمارت بزرگ روبهروم خورد متوجه نگاه یونگی شدم و با لبخند محوی نگاهش کردم و گفتم
خبب بریمم .
وارد اونجا که شدیم متوجه شدم یه زن میان سال داره میاد جلو باخودم گفتم حتما یکی از آشناهاشونه ولی
وقتی حرف یونگی رو شنیدم پرک پرام ریخت ″سلام مامان″ با چشمای گشاد شدم نگاه یونگی کردم بعد خودم رو عادی نشون دادم با خودمگفتم اصلا چرا تعجب کردم رو به مادر یونگی کردم و با تعضیم کوتاه
برای ادای احترام و لبخند سلامی دادم که در مقابل
سلام گرمی از صدای اون پیرزن شنیدم
& : پسرم ایشون همون دختر هستن که بهم گفتی؟
- : آه بله
& : میتونم با عروس آیندم تنها باشم پسرم؟
- : بله بله من میرم با مهمونا سلامی کنم و دستمو ول کرد و رفت..
& : هی بگو ببینم اسمت چیه؟
با شندین این حرف روم رو سمت شخص بردم و از اونجایی که چند دقیقه ای میشه که حرفی نزدم لبی تر میکنم و میگم
+ : ا/ت اسمم ا/ته
& : اوه خوشبتم ا/ت من مادر یونگی هستم که فکر کنم خودت فهمیده باشی اوه اینکه انسانی درسته؟
+ : بله درسته
& : خب ا/ت دختر زیبایی هستی پسرم واقعا خوش سلیقه اس
+ : میخندم-
+ : خیلی ممنون.
& : خب همینجا بمون میگم یونگی بیاد پیشت من دیگه میرم
+ : اوه بله حتما لبخند-
وقتی رفت نفس عمیقی کشیدم و منتظر اومدن یونگی شدم تو افکار خودم غرق میشم جوری که متوجه اومدنش نمیشم بعد چند دقیقه متوجه صدایی میشم
که اسم منو صدا میزنه و دستی روی شونم حس میکنم سرمو برمیگردونم که میبینم یونگیه عذر خواهی میکنم و میگم
+ : ببخشید حواسم نبود اومدی
- : متجه لبخندش میشم که میگه
- : هی اشکالی نداره اومد و کنارن نشست و دستشو روی شونه هام گذاشت موهام کنار زد و سرشو آورد
تو گردنم و با حس لباش روی گردنم بدنم مور مور شد
ازمحدا شد که نگاهش کردم
+ : چیز مهمونی کی تموم میشه؟
- : خستته؟؟؟
+ : اوهوم
- : یکم دیگه میریم.
+ : حیح باشه
اسلاید دو استایل ا/ت
اسلتید سوم استایل شوگا
همراه با یونگی از ماشین پیاده شدم دستم رو گرفته
بود چشمم به عمارت بزرگ روبهروم خورد متوجه نگاه یونگی شدم و با لبخند محوی نگاهش کردم و گفتم
خبب بریمم .
وارد اونجا که شدیم متوجه شدم یه زن میان سال داره میاد جلو باخودم گفتم حتما یکی از آشناهاشونه ولی
وقتی حرف یونگی رو شنیدم پرک پرام ریخت ″سلام مامان″ با چشمای گشاد شدم نگاه یونگی کردم بعد خودم رو عادی نشون دادم با خودمگفتم اصلا چرا تعجب کردم رو به مادر یونگی کردم و با تعضیم کوتاه
برای ادای احترام و لبخند سلامی دادم که در مقابل
سلام گرمی از صدای اون پیرزن شنیدم
& : پسرم ایشون همون دختر هستن که بهم گفتی؟
- : آه بله
& : میتونم با عروس آیندم تنها باشم پسرم؟
- : بله بله من میرم با مهمونا سلامی کنم و دستمو ول کرد و رفت..
& : هی بگو ببینم اسمت چیه؟
با شندین این حرف روم رو سمت شخص بردم و از اونجایی که چند دقیقه ای میشه که حرفی نزدم لبی تر میکنم و میگم
+ : ا/ت اسمم ا/ته
& : اوه خوشبتم ا/ت من مادر یونگی هستم که فکر کنم خودت فهمیده باشی اوه اینکه انسانی درسته؟
+ : بله درسته
& : خب ا/ت دختر زیبایی هستی پسرم واقعا خوش سلیقه اس
+ : میخندم-
+ : خیلی ممنون.
& : خب همینجا بمون میگم یونگی بیاد پیشت من دیگه میرم
+ : اوه بله حتما لبخند-
وقتی رفت نفس عمیقی کشیدم و منتظر اومدن یونگی شدم تو افکار خودم غرق میشم جوری که متوجه اومدنش نمیشم بعد چند دقیقه متوجه صدایی میشم
که اسم منو صدا میزنه و دستی روی شونم حس میکنم سرمو برمیگردونم که میبینم یونگیه عذر خواهی میکنم و میگم
+ : ببخشید حواسم نبود اومدی
- : متجه لبخندش میشم که میگه
- : هی اشکالی نداره اومد و کنارن نشست و دستشو روی شونه هام گذاشت موهام کنار زد و سرشو آورد
تو گردنم و با حس لباش روی گردنم بدنم مور مور شد
ازمحدا شد که نگاهش کردم
+ : چیز مهمونی کی تموم میشه؟
- : خستته؟؟؟
+ : اوهوم
- : یکم دیگه میریم.
+ : حیح باشه
اسلاید دو استایل ا/ت
اسلتید سوم استایل شوگا
۲.۴k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.