PΛЯƬ17(ادامه پارت)
ا/ت رو بلند کردم و بردمش بالا و خوابوندمش روی تخت
از دست خودم خیلی ناراحت بودم چرا باید به زنم خیانت بکنم؟
رفتم روی مبل و خوابیدم
(فردا)
(از دید ا/ت)
احساس اینکه کسی با فاصله روی منه رو حس کردم
بیدار شدم و دیدم که جیمین داره گوشیشو از جلوی من بر میداره
با ارنج زدم تو دلش و گفتم:یاااا تو چجوری هنوز روت میشه توی این خونه باشی ها؟
با ضربه ای که زدم وایساد
خندید و گفت:نمیتونم توی خونه خودم باشم؟
گفتم:بعد اون غلطی که کردی حداقل توی اتاق نیا بخواب
گوشیشو برداشتم و پرت کردم سمتش
بلند شدم و رفتم سمت دستشویی دست و صورتمو شستم
رفتم توی اشپز خونه تا صبحانه بخورم یه چیزی از توی یخچال برداشتم و داشتم میخوردم
جیمین اومد تو اشپز خونه
با خودم گفتم:لابد کاری داره
رفت چایی ریخت و داشت میرفت که گفت:فک کنم بابات بهت گفته باشه امشب اونجا دعوتیم
با دهن پر گفتم:واقعا؟نه به من نگفت
گفت:دارم میرم بیرون شب اماده باش میام دنبالت
و رفت بیرون
چند تا فحش بهش دادم
بعد از اینکه صبحانمو خوردم رفتم بیرون از اشپز خونه و رفتم توی اتاقم
گوشیم که از دیشب روی میز بود رو برداشتم
دیگه نمیخواستم توی اون اتاق بخوابم
یه تخت دونفره سفید با ر ملافه و رو بالشتی های ابی که به رنگ اتاقمم بخوره سفارش دادم با تشک
گفته بود توی سایت اشانتیون هم داره
و تا پس فردا میرسه
گوشیمو گذاشتم روی میز و نشستم روی صندلی
چشمم به نقاشی روی میز افتاد که کشیده بودم
برش داشتم و با تعجب بهش نگاه کردم
من همچین چیزی کشیدم؟
خودمم از درونم خبر نداشتم
و ذهنم بهم طرح داده بود که من بکشمش
یه اهی کشیدم و گذاشتمش روی میز بلند شدم و رفتم بیرون
یه نگاه به ساعت انداختم و دیدم که ساعت 7:30 دقیقس
پوووووف حوصلم
رفتم توی هال و تلویزیون رو روشن کردم
بعد کانال به کانال کردن بالاخره یه فیلم پیدا کردم
عاشقانه.درام بود
بعد از 1 ساعت کاپل فیلم همو بوسیدن
یاد دیشب افتادم و یک لبخند روی لبم اومد
بلند با خودم گفتم:اونقدراهم بد نبود
بعد به خودم اومدم و سرمو تکون دادم و با دستم زدم به صورتم...
(شب )
یه لباس بلند پوشیدم (اسلاید 2)
ارایش ملایمی کردم و حلقه ای که هیچوقت در خونه دستم نمیکردم رو دست کردم و رفتم پایین منتظر جیمین نشستم
بعد از 10 دقیقه اومد
بلند شدم و خواستم روپوش رو بپوشم
جیمین اومد سمتم و گفت:سریع عوضش میکنی
گفتم:چرا مگع چشه بلنده که
گفت:مگه نمیبینی چاک سینت تا شکمت بازه
گفتم:خب مهمونی خاناده گیه و کس دیگه نیست
گفت:چرا همه هستن فقطخانواده من و تو نیست
گفتم:لباسم خیلیم خوشگله دوست ندارم عوضش کنم بعدشم به زور پوشیدمش و زیپشو تنهایی برای اولین بار کشیدم بالا
اومد روبروم وایساد
منو برگردوند و زیپ لباسمو که از بالا کمر بود تا پایین کمرم رو کشید پایین
از خجالت سرخ شدم
رومو کردم بهش و گفتم:چکار میکنی؟
گفت :سریع میری عوضش میکنی زوددد دور شده
یه ایشی کردم و رفتم به سمت بالا لباسم اگه فقط یه لحظه ولش میکردم می افتاد
یه لباس قرمز پوشیدم(اسلاید 3)
روپوشش هم همون بالا وشیدم که دیگه به شونه هام گیر نده
رفتم پایین و با تمسخر نگاهش کردم
درو برام باز کرد و منم رفتم بیرون رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم به عمارت بابام ...
از دست خودم خیلی ناراحت بودم چرا باید به زنم خیانت بکنم؟
رفتم روی مبل و خوابیدم
(فردا)
(از دید ا/ت)
احساس اینکه کسی با فاصله روی منه رو حس کردم
بیدار شدم و دیدم که جیمین داره گوشیشو از جلوی من بر میداره
با ارنج زدم تو دلش و گفتم:یاااا تو چجوری هنوز روت میشه توی این خونه باشی ها؟
با ضربه ای که زدم وایساد
خندید و گفت:نمیتونم توی خونه خودم باشم؟
گفتم:بعد اون غلطی که کردی حداقل توی اتاق نیا بخواب
گوشیشو برداشتم و پرت کردم سمتش
بلند شدم و رفتم سمت دستشویی دست و صورتمو شستم
رفتم توی اشپز خونه تا صبحانه بخورم یه چیزی از توی یخچال برداشتم و داشتم میخوردم
جیمین اومد تو اشپز خونه
با خودم گفتم:لابد کاری داره
رفت چایی ریخت و داشت میرفت که گفت:فک کنم بابات بهت گفته باشه امشب اونجا دعوتیم
با دهن پر گفتم:واقعا؟نه به من نگفت
گفت:دارم میرم بیرون شب اماده باش میام دنبالت
و رفت بیرون
چند تا فحش بهش دادم
بعد از اینکه صبحانمو خوردم رفتم بیرون از اشپز خونه و رفتم توی اتاقم
گوشیم که از دیشب روی میز بود رو برداشتم
دیگه نمیخواستم توی اون اتاق بخوابم
یه تخت دونفره سفید با ر ملافه و رو بالشتی های ابی که به رنگ اتاقمم بخوره سفارش دادم با تشک
گفته بود توی سایت اشانتیون هم داره
و تا پس فردا میرسه
گوشیمو گذاشتم روی میز و نشستم روی صندلی
چشمم به نقاشی روی میز افتاد که کشیده بودم
برش داشتم و با تعجب بهش نگاه کردم
من همچین چیزی کشیدم؟
خودمم از درونم خبر نداشتم
و ذهنم بهم طرح داده بود که من بکشمش
یه اهی کشیدم و گذاشتمش روی میز بلند شدم و رفتم بیرون
یه نگاه به ساعت انداختم و دیدم که ساعت 7:30 دقیقس
پوووووف حوصلم
رفتم توی هال و تلویزیون رو روشن کردم
بعد کانال به کانال کردن بالاخره یه فیلم پیدا کردم
عاشقانه.درام بود
بعد از 1 ساعت کاپل فیلم همو بوسیدن
یاد دیشب افتادم و یک لبخند روی لبم اومد
بلند با خودم گفتم:اونقدراهم بد نبود
بعد به خودم اومدم و سرمو تکون دادم و با دستم زدم به صورتم...
(شب )
یه لباس بلند پوشیدم (اسلاید 2)
ارایش ملایمی کردم و حلقه ای که هیچوقت در خونه دستم نمیکردم رو دست کردم و رفتم پایین منتظر جیمین نشستم
بعد از 10 دقیقه اومد
بلند شدم و خواستم روپوش رو بپوشم
جیمین اومد سمتم و گفت:سریع عوضش میکنی
گفتم:چرا مگع چشه بلنده که
گفت:مگه نمیبینی چاک سینت تا شکمت بازه
گفتم:خب مهمونی خاناده گیه و کس دیگه نیست
گفت:چرا همه هستن فقطخانواده من و تو نیست
گفتم:لباسم خیلیم خوشگله دوست ندارم عوضش کنم بعدشم به زور پوشیدمش و زیپشو تنهایی برای اولین بار کشیدم بالا
اومد روبروم وایساد
منو برگردوند و زیپ لباسمو که از بالا کمر بود تا پایین کمرم رو کشید پایین
از خجالت سرخ شدم
رومو کردم بهش و گفتم:چکار میکنی؟
گفت :سریع میری عوضش میکنی زوددد دور شده
یه ایشی کردم و رفتم به سمت بالا لباسم اگه فقط یه لحظه ولش میکردم می افتاد
یه لباس قرمز پوشیدم(اسلاید 3)
روپوشش هم همون بالا وشیدم که دیگه به شونه هام گیر نده
رفتم پایین و با تمسخر نگاهش کردم
درو برام باز کرد و منم رفتم بیرون رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم به عمارت بابام ...
۲.۰k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.