پارت ۴ گربه ی سیاه
پارت ۴ گربه ی سیاه
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
از زبون یوکی:
داشتیم میرفتیم که یهو میتسویا رو دیدیم
یوکی: میتسویا_کون!
میتسویا: اوه سلام چیفویو و یوکی
چیفو و یوکی: سلام
یوکی: داشیم میومدیم تا لباسم رو درست کنیم
چیفو: من نمیتونم بیام کار دارم خدافظ
میتسویا.و یوکی: خدافظ
میتسویا: عام بریم؟
یوکی: اره
چند دقیقه بعد:
وقتی میتسویا در زد یهو دوتا دختر کوچولو درو باز کردن چقدر کیوتن🥺 (✪‿✪)
مانا و لونا: انیکی(برادر بزرگتر) دوست دخترت رو اوردی؟ (✪‿✪)
یوکی: دوست دختر؟ منو میتسویا_کون فقط دوستیم!
میتسویا: نمیخواین بذارین بیایم داخل؟
میتسویا: خب یوکی بیا بریم اندازت رو بگیریم
یوکی: باشه
بعد از اینکه اندازه گیری تموم شد میتسویا گفت فردا بیام بگیرمش و بعد منو رسوند خونه
از زبون چیفویو:
خب هفته ی تولد یوکیه باید براش جشن بگیرم خب فکر کنم باید کل فرمانده ها و نائب فرمانده ها و نسل اول بلک دراگون رو دعوت کنم چون تا جایی که من فهمیدم دوست دیگه ای نداره.
شیش روز بعد:
از زبون یوکی:
چیفویو گفت که فردا میخواد یه پارتی بگیره و منم امروز باید برم لباس بخرم و خوش بختانه اهتیاج نیست تدارکات ببینم چون چیفویو دیده (✷‿✷)
هوم پس اول بشینم پروژه و تکالیف مدرسم رو انجام بدم بعد برم خرید بعدش انیمه ببینم و.......
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
خب بچه ها انگاری باید یه بیوگرافی دیگه از یوکی بدم چون ریده و از این به بعد لایک ها و کامنت هام بیشتر از ۵تا بشه پارت میدم جانه👋🏻
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
از زبون یوکی:
داشتیم میرفتیم که یهو میتسویا رو دیدیم
یوکی: میتسویا_کون!
میتسویا: اوه سلام چیفویو و یوکی
چیفو و یوکی: سلام
یوکی: داشیم میومدیم تا لباسم رو درست کنیم
چیفو: من نمیتونم بیام کار دارم خدافظ
میتسویا.و یوکی: خدافظ
میتسویا: عام بریم؟
یوکی: اره
چند دقیقه بعد:
وقتی میتسویا در زد یهو دوتا دختر کوچولو درو باز کردن چقدر کیوتن🥺 (✪‿✪)
مانا و لونا: انیکی(برادر بزرگتر) دوست دخترت رو اوردی؟ (✪‿✪)
یوکی: دوست دختر؟ منو میتسویا_کون فقط دوستیم!
میتسویا: نمیخواین بذارین بیایم داخل؟
میتسویا: خب یوکی بیا بریم اندازت رو بگیریم
یوکی: باشه
بعد از اینکه اندازه گیری تموم شد میتسویا گفت فردا بیام بگیرمش و بعد منو رسوند خونه
از زبون چیفویو:
خب هفته ی تولد یوکیه باید براش جشن بگیرم خب فکر کنم باید کل فرمانده ها و نائب فرمانده ها و نسل اول بلک دراگون رو دعوت کنم چون تا جایی که من فهمیدم دوست دیگه ای نداره.
شیش روز بعد:
از زبون یوکی:
چیفویو گفت که فردا میخواد یه پارتی بگیره و منم امروز باید برم لباس بخرم و خوش بختانه اهتیاج نیست تدارکات ببینم چون چیفویو دیده (✷‿✷)
هوم پس اول بشینم پروژه و تکالیف مدرسم رو انجام بدم بعد برم خرید بعدش انیمه ببینم و.......
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
خب بچه ها انگاری باید یه بیوگرافی دیگه از یوکی بدم چون ریده و از این به بعد لایک ها و کامنت هام بیشتر از ۵تا بشه پارت میدم جانه👋🏻
۴.۷k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.