عـروسـکـ خـیـمـه شـبآزم
عـروسـکـ خـیـمـه شـبآزم
p=6
-امروزو میتونی استراحت کنی ولی فردا ساعت 5 بیدار میشی و کار میکنی فهمیدی؟
+بله..... ارباب
لباسا ووسایلو گذاشت و از اتاق زد بیرونو در محکم بست.
رفتم لباسمو عوض کردم موهامو شونه کردم و یه چندتا گیره مو گذاشتم روی موهام
امروز وقت داشتم حسابی استراحت کنم و نقشه ی فرار بکشم.
از اتاق رفتم بیرون رفتم عمارتو بگردم یه چندقیفه بعد خوردم به یه اتاق که کلا با بقیه ی اتاقا یه فرقی داشت درش از بقیه بزرگتر بود، درشو باز کردمو رفتم داخل کهه یهو جونگکوک دیدم که ل. خت جلوم ایستاده نمیدونستم چیکار کنم. چشمامو بستمو رفتم سمت در،
-کجا میری جوجو
+ ببخشید م... من نمیدو... نستم اینجایید شر.. منده ارباب
اومد نزدیکمو نیشخندی زد، منم کم کم میرفتم عقب که یهو خوردم به دیوار،
-ازم نترس کوچولو
دستاشو مانع کرد جوری که نمیتونستم برم دستامو گذاشتم روی چشمام.
ویو کوک
خیلی ازم میترسید، چسبوندمش به دیوار دستاشو گذاشت روی چشماش.
-انقد ازم نترس نمیخورمت که بیبی
+ لباس تنتون نیست
-خب نباشه باید عادت کنی
+ میشه من برم؟
-نه
فیسمو نزدیک صورتش کردمو قدمو کوتاه کردم که بهش برسم، محکم لبشو بوسیدم تو شک بود.
گردنشو گرفتمو فشار دادم، که یهو با دستای کوچولوش یه مشت زد تو سینم
-توله چیکار میکنی داریم لذت میبریما
+ مم... من باید برم
رفت بیرونو درو بست، رفتم از توی کمد لباس برداشتمو پوشیدم با حوله موهامو خشک کردم.
ادامه دارد.
................................... 👽🌹
p=6
-امروزو میتونی استراحت کنی ولی فردا ساعت 5 بیدار میشی و کار میکنی فهمیدی؟
+بله..... ارباب
لباسا ووسایلو گذاشت و از اتاق زد بیرونو در محکم بست.
رفتم لباسمو عوض کردم موهامو شونه کردم و یه چندتا گیره مو گذاشتم روی موهام
امروز وقت داشتم حسابی استراحت کنم و نقشه ی فرار بکشم.
از اتاق رفتم بیرون رفتم عمارتو بگردم یه چندقیفه بعد خوردم به یه اتاق که کلا با بقیه ی اتاقا یه فرقی داشت درش از بقیه بزرگتر بود، درشو باز کردمو رفتم داخل کهه یهو جونگکوک دیدم که ل. خت جلوم ایستاده نمیدونستم چیکار کنم. چشمامو بستمو رفتم سمت در،
-کجا میری جوجو
+ ببخشید م... من نمیدو... نستم اینجایید شر.. منده ارباب
اومد نزدیکمو نیشخندی زد، منم کم کم میرفتم عقب که یهو خوردم به دیوار،
-ازم نترس کوچولو
دستاشو مانع کرد جوری که نمیتونستم برم دستامو گذاشتم روی چشمام.
ویو کوک
خیلی ازم میترسید، چسبوندمش به دیوار دستاشو گذاشت روی چشماش.
-انقد ازم نترس نمیخورمت که بیبی
+ لباس تنتون نیست
-خب نباشه باید عادت کنی
+ میشه من برم؟
-نه
فیسمو نزدیک صورتش کردمو قدمو کوتاه کردم که بهش برسم، محکم لبشو بوسیدم تو شک بود.
گردنشو گرفتمو فشار دادم، که یهو با دستای کوچولوش یه مشت زد تو سینم
-توله چیکار میکنی داریم لذت میبریما
+ مم... من باید برم
رفت بیرونو درو بست، رفتم از توی کمد لباس برداشتمو پوشیدم با حوله موهامو خشک کردم.
ادامه دارد.
................................... 👽🌹
۵.۰k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.