I fell in love with the Mafia. (پارت 44)
بادیگارد: قربان اونجاهم نبودن
جیمین: لعنت ب همتون... پس شماها چ گوهی میخوردین هااااا؟ با دادم انگار شیشه های ساختمون تکون خورد صدای پیامک گوشی اومد تو حالا نبودم ک بخواب ببینم کی بود دوباره صداش درومد گوشیمو از جیبم در اوردم
هانا: سلام عشقم
هانا: خوبی؟
هانا: فکر نکنم حال خوبی داشته باشی
هانا: اگه دوست داری بیا به این ادرس
هانا:.......
هانا: تنها بیا اگه ببینم تنها نیستی سگولیتو نمیبینی
پیامو خوندم دختریکه هرزه بلخره کاره خودشو کرد
جیمین: لعنت بهت هانا... حرومزارد
بادیگارد: چیزی شده اقا
جیمین: هانا.. ایلانو گرفته گفت باید تنها برم
بادیگارد: ولی قربان نمیشه تنها برید ممکنه بلایی سرتون بیاره
جیمین: ب موهام چنگ زدم ب زمین خیره شدم
من تنهایی میرم ولی شما نامحصوص پشتم میایین تا وقتی که علامت ندادم کاری نکنین
بادیگارد: چشم قربان
سریع رفتم سمت ادرسی ک گفت رسیدم در باز بود رفتم تو ی بادیگارد بود منو گشت تا چیزی نداشته باشم رفتم بالا توی اتاقی ک بود
هانا: بههه... جیمین خوش اومدی.. بیا بشین
جیمین: ایلان کجاس؟
هانا: عااا... حالا میری کجا با این عجله
مشروبای ک رو میز بود همشون نصفه بودن مست کرده بود اگه ی کم دیگه میخورد تو هپروت بود باید نقش بازی میکردم رفتم سمتش دستمو گذاشتم رو پهلوهاش
جیمین: درسته... هنوذ وقت هست
هانا: ی چشمک زد گفتم ک
ی لیوان مشروب پر کرد خورد دستشو گذاشت رو شونم با اشوه های حال بهم زن حرف میزد
هانا: جیمیننن... منو دوست داری یا اون هرزه رو
جیمین: زیر لب گفتم ی تار موی گندیده ایلان ب توی هرزه ترجیح نمیدم
هانا: چیزی گفتی
جیمین: ن گفتم معلومه تورو دوست دارم... میگم ایلان کجاس؟
هانا: با دست نشون داد اونجا
جیمین: چنتا بادیگارد اونجان؟
هانا: اه.. چقدر دربارش حرف میزنی
دستمو بردم سمت صوردت نوازش میکردم خوشش اومد بود سریع ی ضربه ب گردنش زدم بیهوش شد
جیمین: لعنت ب همتون... پس شماها چ گوهی میخوردین هااااا؟ با دادم انگار شیشه های ساختمون تکون خورد صدای پیامک گوشی اومد تو حالا نبودم ک بخواب ببینم کی بود دوباره صداش درومد گوشیمو از جیبم در اوردم
هانا: سلام عشقم
هانا: خوبی؟
هانا: فکر نکنم حال خوبی داشته باشی
هانا: اگه دوست داری بیا به این ادرس
هانا:.......
هانا: تنها بیا اگه ببینم تنها نیستی سگولیتو نمیبینی
پیامو خوندم دختریکه هرزه بلخره کاره خودشو کرد
جیمین: لعنت بهت هانا... حرومزارد
بادیگارد: چیزی شده اقا
جیمین: هانا.. ایلانو گرفته گفت باید تنها برم
بادیگارد: ولی قربان نمیشه تنها برید ممکنه بلایی سرتون بیاره
جیمین: ب موهام چنگ زدم ب زمین خیره شدم
من تنهایی میرم ولی شما نامحصوص پشتم میایین تا وقتی که علامت ندادم کاری نکنین
بادیگارد: چشم قربان
سریع رفتم سمت ادرسی ک گفت رسیدم در باز بود رفتم تو ی بادیگارد بود منو گشت تا چیزی نداشته باشم رفتم بالا توی اتاقی ک بود
هانا: بههه... جیمین خوش اومدی.. بیا بشین
جیمین: ایلان کجاس؟
هانا: عااا... حالا میری کجا با این عجله
مشروبای ک رو میز بود همشون نصفه بودن مست کرده بود اگه ی کم دیگه میخورد تو هپروت بود باید نقش بازی میکردم رفتم سمتش دستمو گذاشتم رو پهلوهاش
جیمین: درسته... هنوذ وقت هست
هانا: ی چشمک زد گفتم ک
ی لیوان مشروب پر کرد خورد دستشو گذاشت رو شونم با اشوه های حال بهم زن حرف میزد
هانا: جیمیننن... منو دوست داری یا اون هرزه رو
جیمین: زیر لب گفتم ی تار موی گندیده ایلان ب توی هرزه ترجیح نمیدم
هانا: چیزی گفتی
جیمین: ن گفتم معلومه تورو دوست دارم... میگم ایلان کجاس؟
هانا: با دست نشون داد اونجا
جیمین: چنتا بادیگارد اونجان؟
هانا: اه.. چقدر دربارش حرف میزنی
دستمو بردم سمت صوردت نوازش میکردم خوشش اومد بود سریع ی ضربه ب گردنش زدم بیهوش شد
۱۱۰.۶k
۱۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.