وقتی که زندگیم عوض شد ۱۶
ات آهی کشید و لبخند زد و گفت: آره حالم خوبه جونگ کوک اما اون حرف هایی که تو گفتی واقعی بودن؟
جونگ کوک لبخندی که از سر خجالت بود زد و گفت:
آره خیلی سختم بود که جلوی خودت این حرف هارو بزنم
ات سرش رو تکون داد و گفت: وای باورم نمیشه
جونگ کوک: الان یه کاری میکنم که باورت شه ات
و رو به محافظ ها گفت:
بهتون دستور میدم سرتون رو برنگردونین
محافظ ها با تعجب گفتن:
چشم قربان
راوی: و بعد جونگ کوک صورت ات رو گرفت و سرش رو نزدیک لب های ات کرد و با لب هاش لب های ات رو گرفت و شروع کرد kiss انجام دادن
این داستان ادامه دارد...💜
جونگ کوک لبخندی که از سر خجالت بود زد و گفت:
آره خیلی سختم بود که جلوی خودت این حرف هارو بزنم
ات سرش رو تکون داد و گفت: وای باورم نمیشه
جونگ کوک: الان یه کاری میکنم که باورت شه ات
و رو به محافظ ها گفت:
بهتون دستور میدم سرتون رو برنگردونین
محافظ ها با تعجب گفتن:
چشم قربان
راوی: و بعد جونگ کوک صورت ات رو گرفت و سرش رو نزدیک لب های ات کرد و با لب هاش لب های ات رو گرفت و شروع کرد kiss انجام دادن
این داستان ادامه دارد...💜
۱۰.۳k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.