خشم من... فیک جونگکوک
پارت:18
علامت تهیونگ×
×ات
-داداش تویی
-...تو برگشتی
اومد سمتم و توی اغوشش گرفتم
زمانی ک تمام اتفاق ها افتاد داداشم رفته بود خارج از کشور یعنی پدر و مادر فرستاده بودنش
و اون الان اینجا بود
-داداش من دلم برات تنگ شده بود
×منم همینطور ات منم همینطور
بیشتر توی اغوشش خودم رو فشار دادم
دیگه تنها نبودم
داداشم بود
سوال پیش میاد چرا دنبالش نبودی
چیزی ازش نداشتم ک دنبالش باشم
من بچه بودم ک اون رفته بود
ولی همیشه میدونستم که اگ یک روز ببینمش
چ شکلیه
خال زیر چشمش
منرو یاد مامان مینداخت
×ات چرا داری گریه میکنی؟
-من...من..داداش خیلی تنها بودم
توی چشمام نگاه کرد و گفت:
×از الان من هستم ببین هر اتفاقی بیوفته من پیشتم نمیزارم کسی بهت اسیب بزنه
دیر اومده بود
اسیب های بدی دیده بودم
قلبم درد میکرد
ولی الان بود
حداقل الان!
ویو شب:[ساعت۲:۰۰]
-بعد از کلی صحبت باهاش
اون رفت توی اتاق خودش تا بخوابه و من رفتم توی اتاق پدر مادرم
همونطور ک گفته بودم تختم برای الان من خیلی کوچیک بود
چشمام رو بستم تا بخوابم اما با صدای گوشیم چشمام رو باز کردم
جئون بود!
پیام داده بود
[+میخام ببینمت]
پیامش رو نادیده گرفتم و خواستم گوشی رو بزارم کنار ک یک پیام دیگه برام اومد
[+اوکی تو نیا خودم میام داخل]
با ب یاد اوردن تهیونگ
سریع روی گوشیش زنگ زدم
+چ عجب
-اینجا چیکار داری
+اومدم تورو ببینم
-من نمیخام ببینمت
+نمیای؟باشه من میام
چی داشت میگفت؟
نمیتونم بگم ک داشت دروغ میگفت!
اگر نمیرفتم واقعا میومد!
-باشه الان میام فقط ت نیا
و گوشی رو قطع کردم
از اتاق در اومدم و اروم از پله ها رفتم پایین و رفتم بیرون
همین ک رفتم بیرون با صورت جئون روبه رو شدم
اومد سمتش و گفت:
+باز تصمیم گرفتی ک فرار کنی؟
-فرار نکردم میخام یکم زندگی درستی داشته باشم
+کنار منی نمیتونی زندگی درستی داشته باشی ؟
-نه نمیتونم حالا هم برو
خواستم برگردم توی خونه ک دستم رو گرفت و کشید سمت خودش
همون لحظه یک صدایی اومد
×اونجا چ خبره!؟...ادامه دارد
شرط:
کامنت:۴۰[کامنت درست
کامنت تکراری و الکی رو حساب نمیکنم]
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
علامت تهیونگ×
×ات
-داداش تویی
-...تو برگشتی
اومد سمتم و توی اغوشش گرفتم
زمانی ک تمام اتفاق ها افتاد داداشم رفته بود خارج از کشور یعنی پدر و مادر فرستاده بودنش
و اون الان اینجا بود
-داداش من دلم برات تنگ شده بود
×منم همینطور ات منم همینطور
بیشتر توی اغوشش خودم رو فشار دادم
دیگه تنها نبودم
داداشم بود
سوال پیش میاد چرا دنبالش نبودی
چیزی ازش نداشتم ک دنبالش باشم
من بچه بودم ک اون رفته بود
ولی همیشه میدونستم که اگ یک روز ببینمش
چ شکلیه
خال زیر چشمش
منرو یاد مامان مینداخت
×ات چرا داری گریه میکنی؟
-من...من..داداش خیلی تنها بودم
توی چشمام نگاه کرد و گفت:
×از الان من هستم ببین هر اتفاقی بیوفته من پیشتم نمیزارم کسی بهت اسیب بزنه
دیر اومده بود
اسیب های بدی دیده بودم
قلبم درد میکرد
ولی الان بود
حداقل الان!
ویو شب:[ساعت۲:۰۰]
-بعد از کلی صحبت باهاش
اون رفت توی اتاق خودش تا بخوابه و من رفتم توی اتاق پدر مادرم
همونطور ک گفته بودم تختم برای الان من خیلی کوچیک بود
چشمام رو بستم تا بخوابم اما با صدای گوشیم چشمام رو باز کردم
جئون بود!
پیام داده بود
[+میخام ببینمت]
پیامش رو نادیده گرفتم و خواستم گوشی رو بزارم کنار ک یک پیام دیگه برام اومد
[+اوکی تو نیا خودم میام داخل]
با ب یاد اوردن تهیونگ
سریع روی گوشیش زنگ زدم
+چ عجب
-اینجا چیکار داری
+اومدم تورو ببینم
-من نمیخام ببینمت
+نمیای؟باشه من میام
چی داشت میگفت؟
نمیتونم بگم ک داشت دروغ میگفت!
اگر نمیرفتم واقعا میومد!
-باشه الان میام فقط ت نیا
و گوشی رو قطع کردم
از اتاق در اومدم و اروم از پله ها رفتم پایین و رفتم بیرون
همین ک رفتم بیرون با صورت جئون روبه رو شدم
اومد سمتش و گفت:
+باز تصمیم گرفتی ک فرار کنی؟
-فرار نکردم میخام یکم زندگی درستی داشته باشم
+کنار منی نمیتونی زندگی درستی داشته باشی ؟
-نه نمیتونم حالا هم برو
خواستم برگردم توی خونه ک دستم رو گرفت و کشید سمت خودش
همون لحظه یک صدایی اومد
×اونجا چ خبره!؟...ادامه دارد
شرط:
کامنت:۴۰[کامنت درست
کامنت تکراری و الکی رو حساب نمیکنم]
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
۲۵.۷k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.