eternal love
پارت ۲۱
ویو فلیکس
اون دختره عوضی....نمیخوام بلایی سر هیونجین بیاره.
هیونجین: خب دیگه بریم فیلم ببینیم.
چای وون و هیونجین رفتن رو مبل.
هیونجین: فلیکس چرا نمیای؟
فلیکس: سرم درد میکنه. میرم قرصمو میخورم بعد میخوابم.
هیونجین: باشه.
سریع رفتم تویه اتاق.
درو بستم و افتادم رو تخت. اون خاطرات لعنتی داشت یادم میومد. با یاد اوری اون خاطرات گریم گرفت.
فلش بک به ۳ سال پیش فلیکس
هیچوقت اون روز رو یادم نمیره. اون روزی که میونگ منو با چتی وون اشنا کرد. اون موقع هنوز راجب کارای میونگ چیزی نمیدونستم برای همین باهاش اوکی بودم و کم کم رابطم با چای وون هم صمیمی شد. تا بعد از چند هفته شروع کردیم به قرار گذاشتن. یه دو سا ماهی از رابطمون گذشته بود که شب قبل تولدش تصمیم گرفتم سوپرایزش کنم چون بعدش نمیتونستم. رفتم گل و شکلات گرفتم و رفتم دم در خونش. کاش هیچوقت درو باز نمیکرد. وقتی زنگ درو زدم صدای چای وون رو شنیدم با یه پسر دیگه. انگار داشتن باهم س.ک.س میکردن. فکر کردم دارم اشتباه میشنوم که یهو با شورت و سوتین درو باز کرد.
چای وون: اینجا چیکار میکنی؟!
هرچی دستم بود افتاد زمین. بدجور قلبم شکسته بود. زدمش کنار رفتم داخل خونش که یه پسرو دیدم که کاملا لخته. نزدیک بود گریم بگیره.
چای وون( با پررویی و پوزخند): چیه فکر کردی قراره باهات بمونم؟ تو رو فقط واسه پولت میخواستم! حالا هم گمشو از اینجا بیرون تا به کارم برسم.
یکی زدم تو گوشش بعد از اونجا رفتم بیرون. بعد چند وقت رفتم امارشو گیر اوردم و فهمیدم اون کارش اینه که هر شب با یه پسری میخوابه و چند ماه بعدش فهمیدم میونگ هم تو این کاراس.
پایان فلش بک
همینجوری تو تخت اشک میریختم. صدای خنده هاشون میومد.
بزور خوابم برد.
ویو هیونجین
فلیکس چرا امشب اینطوری بود؟ حس میکردم انگار حالش بده.
چای وون: کجایی؟
هیونجین: آ هیچی هیچی داشتم فکر میکردم.
چای وون: راجب چی؟
هیونجین: راجب فلیکس. این چند روزه خیلی حالش بده نگرانشم.
چای وون: اها زود خوب میشه نگران نباش.
ویو فلیکس
اون دختره عوضی....نمیخوام بلایی سر هیونجین بیاره.
هیونجین: خب دیگه بریم فیلم ببینیم.
چای وون و هیونجین رفتن رو مبل.
هیونجین: فلیکس چرا نمیای؟
فلیکس: سرم درد میکنه. میرم قرصمو میخورم بعد میخوابم.
هیونجین: باشه.
سریع رفتم تویه اتاق.
درو بستم و افتادم رو تخت. اون خاطرات لعنتی داشت یادم میومد. با یاد اوری اون خاطرات گریم گرفت.
فلش بک به ۳ سال پیش فلیکس
هیچوقت اون روز رو یادم نمیره. اون روزی که میونگ منو با چتی وون اشنا کرد. اون موقع هنوز راجب کارای میونگ چیزی نمیدونستم برای همین باهاش اوکی بودم و کم کم رابطم با چای وون هم صمیمی شد. تا بعد از چند هفته شروع کردیم به قرار گذاشتن. یه دو سا ماهی از رابطمون گذشته بود که شب قبل تولدش تصمیم گرفتم سوپرایزش کنم چون بعدش نمیتونستم. رفتم گل و شکلات گرفتم و رفتم دم در خونش. کاش هیچوقت درو باز نمیکرد. وقتی زنگ درو زدم صدای چای وون رو شنیدم با یه پسر دیگه. انگار داشتن باهم س.ک.س میکردن. فکر کردم دارم اشتباه میشنوم که یهو با شورت و سوتین درو باز کرد.
چای وون: اینجا چیکار میکنی؟!
هرچی دستم بود افتاد زمین. بدجور قلبم شکسته بود. زدمش کنار رفتم داخل خونش که یه پسرو دیدم که کاملا لخته. نزدیک بود گریم بگیره.
چای وون( با پررویی و پوزخند): چیه فکر کردی قراره باهات بمونم؟ تو رو فقط واسه پولت میخواستم! حالا هم گمشو از اینجا بیرون تا به کارم برسم.
یکی زدم تو گوشش بعد از اونجا رفتم بیرون. بعد چند وقت رفتم امارشو گیر اوردم و فهمیدم اون کارش اینه که هر شب با یه پسری میخوابه و چند ماه بعدش فهمیدم میونگ هم تو این کاراس.
پایان فلش بک
همینجوری تو تخت اشک میریختم. صدای خنده هاشون میومد.
بزور خوابم برد.
ویو هیونجین
فلیکس چرا امشب اینطوری بود؟ حس میکردم انگار حالش بده.
چای وون: کجایی؟
هیونجین: آ هیچی هیچی داشتم فکر میکردم.
چای وون: راجب چی؟
هیونجین: راجب فلیکس. این چند روزه خیلی حالش بده نگرانشم.
چای وون: اها زود خوب میشه نگران نباش.
۶.۴k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.