bloody life p²
ویو هان:
قسمت دوم؛قهقهه هایی در نصفه شب
با صدای در از خواب بلند شدم، با همون قیافه ی سرسری درو باز کردم و با لیا روبه رو شدم
هان: چته
لیا: کوفت
هان: اگه فقط میخوای بگی کوفت بگو برم بخوابم
لیا: باشه بابا حالا ناراحت نشو مقخواستم راحب دیشب بهت بگم
هان: دیشب مگه چیشده؟
دختر هوفی کشید و گفت: یه سری خنده ی عجیب غریبی میومد، چریونگم میگفت یه دست خونی زیر تختش دیده
هان: امان از دست تو و این تفکرات عجیبت. یه مدتم همش فکر میکردی اون یارو که هی بهت میباخت جن زده اس
لیا انگشتشو به دماغ هان زد و گفت: ولی خب یارو واقعا جن زده بود، نه؟
لینو بیدار شده بود و اومده بود پشت سرم گفت: گشنمه
گفتم: خب برو گمشو غذا بخور
لیا: راستی اون پسر دورگه هه، دستپختش خوشمزه اس دیشب هم شامو درست کرد هم الان داره صبحونه درست میکنه
لینو دست به سینه شد و با حالت طلبکاری گفت: دیشب کی شام دادن من نخوردم؟!
لیا چشماشو گردوند و گفت: فلیکس بیچاره صدبار در اتاق شمارو زد، جفتتون تو خواب ناز بودین
بعد بغلم کرد و گفت: فقط مراقب خودت باش، باشه؟
منم متقابلا بغلش کردم و گفت: مواظبم نونا
(من تو واقعیتش و نمیدونم ولی اینجا لیا از هان بزرگتره)
منتظر شدم لینو لباس بپوشه و بریم پایین. وقتی رسیدیم پایین همه یهو
دست از صحبت کشیدن
لینو: چتون شد؟
چریونگ: هیچی فقط داشتیم راحب جنه حرف میزدیم
نکاه معناداری به لیا انداختم اونم چشم ابرو اومد و به این ترتیب ، باز جنگ خاموش من و اون اسکل شروع شد
قسمت دوم؛قهقهه هایی در نصفه شب
با صدای در از خواب بلند شدم، با همون قیافه ی سرسری درو باز کردم و با لیا روبه رو شدم
هان: چته
لیا: کوفت
هان: اگه فقط میخوای بگی کوفت بگو برم بخوابم
لیا: باشه بابا حالا ناراحت نشو مقخواستم راحب دیشب بهت بگم
هان: دیشب مگه چیشده؟
دختر هوفی کشید و گفت: یه سری خنده ی عجیب غریبی میومد، چریونگم میگفت یه دست خونی زیر تختش دیده
هان: امان از دست تو و این تفکرات عجیبت. یه مدتم همش فکر میکردی اون یارو که هی بهت میباخت جن زده اس
لیا انگشتشو به دماغ هان زد و گفت: ولی خب یارو واقعا جن زده بود، نه؟
لینو بیدار شده بود و اومده بود پشت سرم گفت: گشنمه
گفتم: خب برو گمشو غذا بخور
لیا: راستی اون پسر دورگه هه، دستپختش خوشمزه اس دیشب هم شامو درست کرد هم الان داره صبحونه درست میکنه
لینو دست به سینه شد و با حالت طلبکاری گفت: دیشب کی شام دادن من نخوردم؟!
لیا چشماشو گردوند و گفت: فلیکس بیچاره صدبار در اتاق شمارو زد، جفتتون تو خواب ناز بودین
بعد بغلم کرد و گفت: فقط مراقب خودت باش، باشه؟
منم متقابلا بغلش کردم و گفت: مواظبم نونا
(من تو واقعیتش و نمیدونم ولی اینجا لیا از هان بزرگتره)
منتظر شدم لینو لباس بپوشه و بریم پایین. وقتی رسیدیم پایین همه یهو
دست از صحبت کشیدن
لینو: چتون شد؟
چریونگ: هیچی فقط داشتیم راحب جنه حرف میزدیم
نکاه معناداری به لیا انداختم اونم چشم ابرو اومد و به این ترتیب ، باز جنگ خاموش من و اون اسکل شروع شد
۴۳۲
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.