رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ⁴³ ¤
___________________________
رفتم سمت حموم و یه تیغ رو برداشتم
رفتم سمت تخت و نشستم
نمیدونستم این کارم درسته یا نه
ولی خب من دیگه راحت میشم
رفتم توی بالکن و نشستم روی صندلی روی اون یکی دستم که باند پیچی نشده یود تیغ رو گذاشتم
از این که بکشم میترسیدم ولی ، خیلی محکم کشیدم و سوزش وحشتناکی توی کل دستم پیچید
یواش یواش چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی نفهمیدم
ویو " این یوپ "
نمیدونستم کارم درسته یا نه
ولی خب جنا ....
نمیدونم چرا این کارو میکنم ولی خب احساس میکنم عاشق جنا شدم
یعنی آماندا واقعا ازم بدش میاد ؟
انقد در حدش بدی کردم
ویو " جنا "
چرا من دارم این کارو میکنم
چقد کنار هم قشنگ بودن ، اونوو چقد خره ، چرا نمیفهمه آماندا مال اون نیس و تلاش بیهوده داره میکنه
من همین فردا کل واقعیت رو به این یوپ میگم و از اون عمارت میرم
" راوی "
هر کدومشون از یه چیزی پشیمون بودن
ولی نمیدونستن چه بلایی سر آماندا آوردن :)
چرا ؟
چرا یهو اینجوری شد
چرا زندگی آماندا یهو خراب شد ؟
یعنی زندگی آماندا کلا خراب شد ؟؟
ویو " آرتمیس "
آماندا خیلی حالش بد بود ، اصلا از اتاقش بیرون نمیومد ، بزار برم بهش یه سر بزنم
در اتاقشو باز کردم
آرتمیس : آماندا ؟ کجایی
رفتم سمت بالکن
با صحنه خیلی بدی مواجه شدم ، سریع رفتم سمتش و داد زدم
آرتمیس : آماندااااا آماندااااا چرا این کارو کردییییی منو ببین چشماتو لاز کننننن توروخدا آماندااااا ، گوشیم کوووو بزار زنگ بزنم به چانگ ووک
آرتمیس : ا ... الو چانگ ووک ت ... توروخدا خودتو سریع برسون عمارت زود
چانگ ووک : چی ، چی شده
آرتمیس : آماندا رگ شو زده توروخدا زود بیا ( گریه )
چانگ ووک : چییییی باشه باشه الان خودمو میرسونم زود
" بعد از اومدن چانگ ووک "
چانگ ووک : .....
________________________________
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ⁴³ ¤
___________________________
رفتم سمت حموم و یه تیغ رو برداشتم
رفتم سمت تخت و نشستم
نمیدونستم این کارم درسته یا نه
ولی خب من دیگه راحت میشم
رفتم توی بالکن و نشستم روی صندلی روی اون یکی دستم که باند پیچی نشده یود تیغ رو گذاشتم
از این که بکشم میترسیدم ولی ، خیلی محکم کشیدم و سوزش وحشتناکی توی کل دستم پیچید
یواش یواش چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی نفهمیدم
ویو " این یوپ "
نمیدونستم کارم درسته یا نه
ولی خب جنا ....
نمیدونم چرا این کارو میکنم ولی خب احساس میکنم عاشق جنا شدم
یعنی آماندا واقعا ازم بدش میاد ؟
انقد در حدش بدی کردم
ویو " جنا "
چرا من دارم این کارو میکنم
چقد کنار هم قشنگ بودن ، اونوو چقد خره ، چرا نمیفهمه آماندا مال اون نیس و تلاش بیهوده داره میکنه
من همین فردا کل واقعیت رو به این یوپ میگم و از اون عمارت میرم
" راوی "
هر کدومشون از یه چیزی پشیمون بودن
ولی نمیدونستن چه بلایی سر آماندا آوردن :)
چرا ؟
چرا یهو اینجوری شد
چرا زندگی آماندا یهو خراب شد ؟
یعنی زندگی آماندا کلا خراب شد ؟؟
ویو " آرتمیس "
آماندا خیلی حالش بد بود ، اصلا از اتاقش بیرون نمیومد ، بزار برم بهش یه سر بزنم
در اتاقشو باز کردم
آرتمیس : آماندا ؟ کجایی
رفتم سمت بالکن
با صحنه خیلی بدی مواجه شدم ، سریع رفتم سمتش و داد زدم
آرتمیس : آماندااااا آماندااااا چرا این کارو کردییییی منو ببین چشماتو لاز کننننن توروخدا آماندااااا ، گوشیم کوووو بزار زنگ بزنم به چانگ ووک
آرتمیس : ا ... الو چانگ ووک ت ... توروخدا خودتو سریع برسون عمارت زود
چانگ ووک : چی ، چی شده
آرتمیس : آماندا رگ شو زده توروخدا زود بیا ( گریه )
چانگ ووک : چییییی باشه باشه الان خودمو میرسونم زود
" بعد از اومدن چانگ ووک "
چانگ ووک : .....
________________________________
۳.۱k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.