خیلی عادی نشسته بودین که متوجه شدی مایکی داره به بدنت نگا
خیلی عادی نشسته بودین که متوجه شدی مایکی داره به بدنت نگاه میکنه بهش چیزی نگفتی»
مایکی:نگاه*
ات:سرخ*
۱ساعت بعد*
مایکی ش_چیز تحریک شده بود
مایکی:خب ما دیگه میریم*بلند شد
ات:خدافظ
همه:خدافظ
ات و مایکی میرن
تو ماشین
مایکی داره اتو میما_نه چیز دستشو گذاشته روی رونه پای ات
ات:...
مایکی:امشب میای خونه ی من
ات:اوکی... سیخ شده*زیره لب
مایکی:چیزی گفتی
ات:ها نه چیزی نگفتم
مایکی:اهوم
ات:نگاه به چیزه مایکی*مایکی
مایکی:جانم
ات:فقط بهم رحم کن
مایکی:چشم*دروغ
مایکی:نگاه*
ات:سرخ*
۱ساعت بعد*
مایکی ش_چیز تحریک شده بود
مایکی:خب ما دیگه میریم*بلند شد
ات:خدافظ
همه:خدافظ
ات و مایکی میرن
تو ماشین
مایکی داره اتو میما_نه چیز دستشو گذاشته روی رونه پای ات
ات:...
مایکی:امشب میای خونه ی من
ات:اوکی... سیخ شده*زیره لب
مایکی:چیزی گفتی
ات:ها نه چیزی نگفتم
مایکی:اهوم
ات:نگاه به چیزه مایکی*مایکی
مایکی:جانم
ات:فقط بهم رحم کن
مایکی:چشم*دروغ
۱.۵k
۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.