مافیای بی مزه من
پارت ۱۸
ا/ت ویو
شوگا و کوک اومدن سمتم
ا/ت: شما دو تا باهم اشتی کردید یا نه
شوگا: اره اشتی کردیم
ا/ت: خوبه
کوک: ا/ت...
ا/ت: چیه
کوک: نو هنوز میخوای با شوگا باشی
ا/ت: راستشش.... اره
کوک: پس احساساتت به من دروغ بود
ا/ت: نه من واقعا تو رو دوست دارم ولی علاقه ای که به شوگا دارم خیلی فرق داره
کوک: ا/ت من کاریت ندارم میتونی با شوگا باشی بخاطر همه چی ببخشید
ا/ت: تو هیچ کاری نکردی تازه وقتی که پیش تو بودم واقعا بهو خوش گذشت فقط میخواستم بگم که بیذ فقط باهم دوست باشیم من نمیخوام چیز دیگه ای باشیم
کوک: باشه من مشکلی ندارم
شوگا: ایشش بسه دیگه
ا/ت: شوگا تو چرا میپری وسط
شوگا: چون دیگه واقعا داره حالم به میخوره
کوک: ایناز همون اول از این چیزا بدش میومد
ا/ت: اره میبینم چقدر بدش میاد
شوگا: بسس کنین دیگه کوک منو ا/ت دیگه میریم میبینمت
کوک: باشه
با شوگا راه افتادیم سمت خونه
شوگا: ا/ت دلت برام تنگ نشده بود
ا/ت: چرا خیلی دلم میخواست فقط ببینمت و محکم بغلت کنم
شوگا: ولی تو که بغلم نکردی
ا/ت: خب نشد
شوگا: الان میخوای بغلم کنی
ا/ت: تو که داری رانندگی میکنی چطوری بغلت کنم
بغل خیابون وایستاد و زل زد بهم
شوگا: حالا میتونی بغلم کنی
رفتم سمتش و محکم بغلش کردم
ا/ت: دلم برات تنگ شده بود
شوگا: منم
ازش جدا شدم و زل زدم بهش
شوگا: ا/ت
ا/ت: چیه
اومد سمتم و تو گوشم اروم زمزمه کرد
شوگا: عاشقتم
منم اروم تو گوشش زمزمه کردم
ا/ت: منم عاشقتم
میخواست ببوسم که هلش دادم اونور و سرجام نشستم
ا/ت: دیگه بریم خونه خستم
اروم خندید
شوگا: بریم
راه افتاد
رسیدیم خونه
ا/ت: شوگا خیلی دلم برای خونه تنگ شده بود
رفتم سمت اتاقم
خواستم در رو باز کنم که شوگا جلوم رو گرفت
شوگا: ا/ت اونجا دیگه اتاق تو نیست
ا/ت: چیی پس من کجا بخوابم
شوگا: بیا بهت نشون بدم
بردم توی اتاق خودش
شوگا: از این به بعد اینجا میخوابی
ا/ت: اینجا مگه اتاق تو نیست؟
شوگا: اره خب پیش من میخوابی
ا/ت: چی؟ من پیش تو منحرف نمیخوابم
میخواستم برم بیرون که در رو بست و منو چسبوند به در
شوگا: کجا میری
ا/ت: تو اتاقم
شوگا: اونجا الان خالیه هیچی نیست
ا/ت: ولی من پیش تو نمیخوابم حاضرم رو مبل بخوابم ولی کنار تو نباشم
شوگا: چرا؟ مگه من چمه؟
ا/ت: هیچی. فقط میترسم بلایی سرم بیاری
شوگا: نه نگران نباش کاریت ندارم
ا/ت: واقعا نمیاری؟
شوگا: نه
ا/ت: پس از این به باد اینجا میمونم حالا الان ولم کن دارم از خواب میمیرم
هلش دادم اونور و خودم رو انداختم رو تخت
ا/ت: وای چقدر خستم
چشمام رو بسته بودم که یهو شوگا منو بلند کرد
ا/ت: چیکار میکنی*جیغ
شوگا: ساکت کر شدم
ا/ت: خب چیکار میکنی
شوگا:.....
ادامه توی پارت بعد...
ا/ت ویو
شوگا و کوک اومدن سمتم
ا/ت: شما دو تا باهم اشتی کردید یا نه
شوگا: اره اشتی کردیم
ا/ت: خوبه
کوک: ا/ت...
ا/ت: چیه
کوک: نو هنوز میخوای با شوگا باشی
ا/ت: راستشش.... اره
کوک: پس احساساتت به من دروغ بود
ا/ت: نه من واقعا تو رو دوست دارم ولی علاقه ای که به شوگا دارم خیلی فرق داره
کوک: ا/ت من کاریت ندارم میتونی با شوگا باشی بخاطر همه چی ببخشید
ا/ت: تو هیچ کاری نکردی تازه وقتی که پیش تو بودم واقعا بهو خوش گذشت فقط میخواستم بگم که بیذ فقط باهم دوست باشیم من نمیخوام چیز دیگه ای باشیم
کوک: باشه من مشکلی ندارم
شوگا: ایشش بسه دیگه
ا/ت: شوگا تو چرا میپری وسط
شوگا: چون دیگه واقعا داره حالم به میخوره
کوک: ایناز همون اول از این چیزا بدش میومد
ا/ت: اره میبینم چقدر بدش میاد
شوگا: بسس کنین دیگه کوک منو ا/ت دیگه میریم میبینمت
کوک: باشه
با شوگا راه افتادیم سمت خونه
شوگا: ا/ت دلت برام تنگ نشده بود
ا/ت: چرا خیلی دلم میخواست فقط ببینمت و محکم بغلت کنم
شوگا: ولی تو که بغلم نکردی
ا/ت: خب نشد
شوگا: الان میخوای بغلم کنی
ا/ت: تو که داری رانندگی میکنی چطوری بغلت کنم
بغل خیابون وایستاد و زل زد بهم
شوگا: حالا میتونی بغلم کنی
رفتم سمتش و محکم بغلش کردم
ا/ت: دلم برات تنگ شده بود
شوگا: منم
ازش جدا شدم و زل زدم بهش
شوگا: ا/ت
ا/ت: چیه
اومد سمتم و تو گوشم اروم زمزمه کرد
شوگا: عاشقتم
منم اروم تو گوشش زمزمه کردم
ا/ت: منم عاشقتم
میخواست ببوسم که هلش دادم اونور و سرجام نشستم
ا/ت: دیگه بریم خونه خستم
اروم خندید
شوگا: بریم
راه افتاد
رسیدیم خونه
ا/ت: شوگا خیلی دلم برای خونه تنگ شده بود
رفتم سمت اتاقم
خواستم در رو باز کنم که شوگا جلوم رو گرفت
شوگا: ا/ت اونجا دیگه اتاق تو نیست
ا/ت: چیی پس من کجا بخوابم
شوگا: بیا بهت نشون بدم
بردم توی اتاق خودش
شوگا: از این به بعد اینجا میخوابی
ا/ت: اینجا مگه اتاق تو نیست؟
شوگا: اره خب پیش من میخوابی
ا/ت: چی؟ من پیش تو منحرف نمیخوابم
میخواستم برم بیرون که در رو بست و منو چسبوند به در
شوگا: کجا میری
ا/ت: تو اتاقم
شوگا: اونجا الان خالیه هیچی نیست
ا/ت: ولی من پیش تو نمیخوابم حاضرم رو مبل بخوابم ولی کنار تو نباشم
شوگا: چرا؟ مگه من چمه؟
ا/ت: هیچی. فقط میترسم بلایی سرم بیاری
شوگا: نه نگران نباش کاریت ندارم
ا/ت: واقعا نمیاری؟
شوگا: نه
ا/ت: پس از این به باد اینجا میمونم حالا الان ولم کن دارم از خواب میمیرم
هلش دادم اونور و خودم رو انداختم رو تخت
ا/ت: وای چقدر خستم
چشمام رو بسته بودم که یهو شوگا منو بلند کرد
ا/ت: چیکار میکنی*جیغ
شوگا: ساکت کر شدم
ا/ت: خب چیکار میکنی
شوگا:.....
ادامه توی پارت بعد...
۱.۵k
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.