p16
"نیکو"
همه ندیمه ها اومدن و منو اماده کردن...لباسه خیلی قشنگ بود...مثل طلا برق میزد.
واقعا سلیقه عالیجناب باورنکردنیه.
ندیمه ها منو ارایش کردن و موهامو درست کردن و کلی جواهرات تنم کردن
موندم...همه اینا برا چیه؟(دختر خنگول)
از اتاق اومدم بیرون
ساینو : "محو شدن"
اصلا با ماسک حالت صورتشو نمیفهمم...
نیکو : امم..بده؟
ساینو : نه..خیلی خوبه...
نیکو : واقعا؟"ذوق"
ساینو : "خندیدن"
¥سرورم..مهمونا رسیدن
ساینو : درو باز کنین
دستمو گرفت و رفت رو عرش مخصوصش نشست..منم کنار عرش ایستادم
هنوز همه نیومده بودن...
که...چشمم به یه پسری خورد که چهرش به طرز عجیبی شبیه به عالیجناب بود...از چشماش تا موهاش...اما...روی بدنش زخم های عمیقی وجود داره که انگار خوب شدن...اومد سمتمون و جلوی عالیجناب تعظیم کرد
رازور: خوشحال دوباره میبینمت..برادر.
ساینو : مشتاق دیدار..رازور...
رازور :"اخم"
اون احتمالا برادر کوچیکشه...
رازور :اوه"محو شدن"
چرا اینجوری نگام میکنه؟
رازور : سلام خانوم زیبا
با خجالت تعظیم کردم
مردای اینجا هر کدوم یه شکل لباسی پوشیدن..خدایا..همه از یه سرزمینن
کمیتاسو ایاتو و کیمتاسو ایاکا...تنها دو خواهر برادر نجیب زاده تو اینازوما...و ریدن شوگان ملکه اینازوما و پسرشون...دیگه دیگه...
موندم چه مهمونیه که همه اومدن؟...
اما تنها چیزی که تو مهمونی ازش بدم اومد...دخترای حرمسرا...
سه تا زن جلوی عالیجناب تعظیم کردن
=امیدوارم که حالتون خوب باشه اعلیحضرت
یکیشون نگاه تنفر امیزی تحویلم داد
×خدای من..یه رعیت حتی بیشتر از یه دختر نجیب زاده طلا به تن کرده..تازه با کمال پر رویی جفت اعلیحضرت و عرش مقدسشون میایستی؟
نیکو : "اخم"
ساینو : کی بهت اجازه داده به اموالم دست درازی کنی؟
دخترا :"شوکه"
×اموالتون؟..مگه ما هم جز اموالتون نیستیم؟..
نگاهش به گردنبندی که عالیجناب برام گرفت خورد.
×ا..اون گردنبندگرون قیمت!چرا تن توعه؟ بدش من!
اون دختر سیلی به صورتم زد.
÷ه..هی ولش کن!
×چطور این باید پیش توعه رعیت باشه ؟!اون برای منه!
تمام مهمونا توجهشون به ما بود..یدفه اون زن افتاد زمین...لگدی از جانب عالیجناب بهش خورد.
ساینو : اونو بندازین تو زندان که بعدا به خدمتش برسم
×ص..صبر کنین! قبول نیست!مگه ما جز اموال شما نیستیم؟
ساینو : یادم نمیاد همچین حرفی زدم
عالیجناب اومد سمتم
ساینو : ببینمت
چونمو گرفت به صورتم نگاه کرد
ساینو : دردت میکنه؟
نیکو : ن..نه"سرخ"
ساینو :"اه کشیدن"
عالیجناب برگشت به اون دوتا زن نگاه کرد اونا هم زود دور شدن
همه ندیمه ها اومدن و منو اماده کردن...لباسه خیلی قشنگ بود...مثل طلا برق میزد.
واقعا سلیقه عالیجناب باورنکردنیه.
ندیمه ها منو ارایش کردن و موهامو درست کردن و کلی جواهرات تنم کردن
موندم...همه اینا برا چیه؟(دختر خنگول)
از اتاق اومدم بیرون
ساینو : "محو شدن"
اصلا با ماسک حالت صورتشو نمیفهمم...
نیکو : امم..بده؟
ساینو : نه..خیلی خوبه...
نیکو : واقعا؟"ذوق"
ساینو : "خندیدن"
¥سرورم..مهمونا رسیدن
ساینو : درو باز کنین
دستمو گرفت و رفت رو عرش مخصوصش نشست..منم کنار عرش ایستادم
هنوز همه نیومده بودن...
که...چشمم به یه پسری خورد که چهرش به طرز عجیبی شبیه به عالیجناب بود...از چشماش تا موهاش...اما...روی بدنش زخم های عمیقی وجود داره که انگار خوب شدن...اومد سمتمون و جلوی عالیجناب تعظیم کرد
رازور: خوشحال دوباره میبینمت..برادر.
ساینو : مشتاق دیدار..رازور...
رازور :"اخم"
اون احتمالا برادر کوچیکشه...
رازور :اوه"محو شدن"
چرا اینجوری نگام میکنه؟
رازور : سلام خانوم زیبا
با خجالت تعظیم کردم
مردای اینجا هر کدوم یه شکل لباسی پوشیدن..خدایا..همه از یه سرزمینن
کمیتاسو ایاتو و کیمتاسو ایاکا...تنها دو خواهر برادر نجیب زاده تو اینازوما...و ریدن شوگان ملکه اینازوما و پسرشون...دیگه دیگه...
موندم چه مهمونیه که همه اومدن؟...
اما تنها چیزی که تو مهمونی ازش بدم اومد...دخترای حرمسرا...
سه تا زن جلوی عالیجناب تعظیم کردن
=امیدوارم که حالتون خوب باشه اعلیحضرت
یکیشون نگاه تنفر امیزی تحویلم داد
×خدای من..یه رعیت حتی بیشتر از یه دختر نجیب زاده طلا به تن کرده..تازه با کمال پر رویی جفت اعلیحضرت و عرش مقدسشون میایستی؟
نیکو : "اخم"
ساینو : کی بهت اجازه داده به اموالم دست درازی کنی؟
دخترا :"شوکه"
×اموالتون؟..مگه ما هم جز اموالتون نیستیم؟..
نگاهش به گردنبندی که عالیجناب برام گرفت خورد.
×ا..اون گردنبندگرون قیمت!چرا تن توعه؟ بدش من!
اون دختر سیلی به صورتم زد.
÷ه..هی ولش کن!
×چطور این باید پیش توعه رعیت باشه ؟!اون برای منه!
تمام مهمونا توجهشون به ما بود..یدفه اون زن افتاد زمین...لگدی از جانب عالیجناب بهش خورد.
ساینو : اونو بندازین تو زندان که بعدا به خدمتش برسم
×ص..صبر کنین! قبول نیست!مگه ما جز اموال شما نیستیم؟
ساینو : یادم نمیاد همچین حرفی زدم
عالیجناب اومد سمتم
ساینو : ببینمت
چونمو گرفت به صورتم نگاه کرد
ساینو : دردت میکنه؟
نیکو : ن..نه"سرخ"
ساینو :"اه کشیدن"
عالیجناب برگشت به اون دوتا زن نگاه کرد اونا هم زود دور شدن
۴.۳k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.