با صدای صعود هواپیما سرمو بالا گرفتم....
با صدای صعود هواپیما سرمو بالا گرفتم....
+دوستت دارم..(اروم)
و هواپیما هم بین ابرای سیاه محو شد.....
دیگه از فردا خودم باید میرفتم اون دانشگاهه لعنتی......
بهم گفته بود تو خونه خودش بمونم....
با گریه راه افتادم سمت خونه....
با رفتنش این شهر دیگه بوی امنیت نمیداد...
شده بودم همون دختر تنهای دو ماه پیش.....
رسیدم خونش....
با بوی عطرش که بهم خورد دوباره بغض کردم....
بوش بود ولی خودش نه!
یه بغل احتیاج داشتم...
یه بغل برای گریه کردن...
ولی بغلش نبود....
اروم از پله ها رفتم بالا...
اول از پنجره اتاقمون به اسمون نگاه کردم....
+چرا امشب ماه تو اسمون نیست؟
نکنه ماه هم میخواد ترکم کنه؟!
به اتاق مشترکمون رسیدم...
خودمو انداختم رو تخت و...
بالششو بغل کردم و بوییدم....
و شروع کردم به گریه کردن....
دیگه نتونستم خودمو نگه دارم!
من توی اون دانشگاه باهاش اشنا شده بودم...
جا به جای اون دانشگاهو که ببینم یاد اون میوفتم!
نمیتونم...
نمیتونم زندگی کنم!
یعنی الان داره چیکار میکنه؟
من بدون اون....چجوری زندگی کنم؟
سرمو بیشتر تو بالشش فرو کردم و بلند بلند گریه کردم....
کاش چند ساعت میرفت عقب و نمیزاشتم بری...
کاش خودمو میکشتم ولی تو نمیرفتی....
(دو سال بعد)
۲ سال از رفتن ته گذشته و هیچ خبری ازش ندارم...
خیلی افسرده شدم...
با همون وضع رفتم دانشگاه...
۱ ساعت دیگه کلاسم شروع میشد و میا هم پیشم نشسته بود...
رابطه خودمو تهیونگو بهش گفته بودم...
اونم کاملا درکم میکرد..
*اره...میگن برای ازدواج رفته ایتالیا...
*اره بابا...عکسش با زنه اومده بیرون...
+ا..اینا چی میگن؟(بغض
×.......
+با تو امممم!
×میگن اقای کیم قراره به دختر خالش ازدواج کنه!
با شنیدن این حرف....
قطره اشک داغی روی گونه های سردم سر خورد....
یعنی منو فراموش کرد؟..
به همین راحتی؟
لحظه های عاشقونمون...
دعواهامون...
قهر کردناش...
حسودس کردناش...
بغل کردناش...
تعریف کردناش...
زیباییش....
قول دادناش....
دوستت دارم گفتناش....
من کشیاش...
لوس شدناش...
هنوزم خداحافظی و اشک ریختنای لحظه اخریش از ذهنم پاک نمیشد....
قیافه غمگین لحظه اخری که همدیگرو دیدیم....
خودش قول داد ۳ سال دیگه بر میگرده!
خودش گفت هیچکسو به اندازه من قرار نیست دوست داشته باشه!
خودش گفت....
یعنی میشه یکبار دیگه ببینمش؟
میتونم سرمو تو گردنش فرو ببرم و گریه کنم؟
اصلا اجازه میده بغلش کنم؟
یعنی موقع خوابیدن اون دختررو بغل میکنه؟
برای دیدن اون یه عطر خاص میزنه؟
فقط آغوششو واسه اون باز میکنه؟
اصلا منو یادشه؟
اره...
شایدم نه!
شاید زنش بارداره!
شاید....
و بغضم ترکید...
#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا...
+دوستت دارم..(اروم)
و هواپیما هم بین ابرای سیاه محو شد.....
دیگه از فردا خودم باید میرفتم اون دانشگاهه لعنتی......
بهم گفته بود تو خونه خودش بمونم....
با گریه راه افتادم سمت خونه....
با رفتنش این شهر دیگه بوی امنیت نمیداد...
شده بودم همون دختر تنهای دو ماه پیش.....
رسیدم خونش....
با بوی عطرش که بهم خورد دوباره بغض کردم....
بوش بود ولی خودش نه!
یه بغل احتیاج داشتم...
یه بغل برای گریه کردن...
ولی بغلش نبود....
اروم از پله ها رفتم بالا...
اول از پنجره اتاقمون به اسمون نگاه کردم....
+چرا امشب ماه تو اسمون نیست؟
نکنه ماه هم میخواد ترکم کنه؟!
به اتاق مشترکمون رسیدم...
خودمو انداختم رو تخت و...
بالششو بغل کردم و بوییدم....
و شروع کردم به گریه کردن....
دیگه نتونستم خودمو نگه دارم!
من توی اون دانشگاه باهاش اشنا شده بودم...
جا به جای اون دانشگاهو که ببینم یاد اون میوفتم!
نمیتونم...
نمیتونم زندگی کنم!
یعنی الان داره چیکار میکنه؟
من بدون اون....چجوری زندگی کنم؟
سرمو بیشتر تو بالشش فرو کردم و بلند بلند گریه کردم....
کاش چند ساعت میرفت عقب و نمیزاشتم بری...
کاش خودمو میکشتم ولی تو نمیرفتی....
(دو سال بعد)
۲ سال از رفتن ته گذشته و هیچ خبری ازش ندارم...
خیلی افسرده شدم...
با همون وضع رفتم دانشگاه...
۱ ساعت دیگه کلاسم شروع میشد و میا هم پیشم نشسته بود...
رابطه خودمو تهیونگو بهش گفته بودم...
اونم کاملا درکم میکرد..
*اره...میگن برای ازدواج رفته ایتالیا...
*اره بابا...عکسش با زنه اومده بیرون...
+ا..اینا چی میگن؟(بغض
×.......
+با تو امممم!
×میگن اقای کیم قراره به دختر خالش ازدواج کنه!
با شنیدن این حرف....
قطره اشک داغی روی گونه های سردم سر خورد....
یعنی منو فراموش کرد؟..
به همین راحتی؟
لحظه های عاشقونمون...
دعواهامون...
قهر کردناش...
حسودس کردناش...
بغل کردناش...
تعریف کردناش...
زیباییش....
قول دادناش....
دوستت دارم گفتناش....
من کشیاش...
لوس شدناش...
هنوزم خداحافظی و اشک ریختنای لحظه اخریش از ذهنم پاک نمیشد....
قیافه غمگین لحظه اخری که همدیگرو دیدیم....
خودش قول داد ۳ سال دیگه بر میگرده!
خودش گفت هیچکسو به اندازه من قرار نیست دوست داشته باشه!
خودش گفت....
یعنی میشه یکبار دیگه ببینمش؟
میتونم سرمو تو گردنش فرو ببرم و گریه کنم؟
اصلا اجازه میده بغلش کنم؟
یعنی موقع خوابیدن اون دختررو بغل میکنه؟
برای دیدن اون یه عطر خاص میزنه؟
فقط آغوششو واسه اون باز میکنه؟
اصلا منو یادشه؟
اره...
شایدم نه!
شاید زنش بارداره!
شاید....
و بغضم ترکید...
#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا...
۳۴.۷k
۱۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.