Part° 10
Part° 10
° ویو ا/ت °
پامو از روی سینش برداشتم و چند قدم رفتم عقب
رزی رفت سمتش و تا میتونست زدش... انقد کتکش زد که مرد ولی هنوز داشت ادامه میداد که جیمین به زور بغلش کرد و کشیدش کنار... رفتم و براش اب اوردم و دادم خورد اروم که شد گفتم...
+افرین به بیبی خودم(یه ماچ گذاشتم رو سرش) روز به روز داری بهتر میشیاااا
×استادم تو بودی😏
ولی از حق نگذریم توعم خیلی ورود خفنی داشتی
خوب شد که به حرفت گوش کردم و اون تنابو وصل کردم
+پ چی... املیا تو خوبی؟ چیزیت که نشده
$نه عشقم من خوبم خودت چی اسیب که ندیدی؟
+نه....... (رو به پسرا) شما ها چرا عین میخ اونجا ایستادین و بیاین این گند کاریو تمیز کنیم عین حمام خون شده
¢_÷اوک
(بعد تمیز کاری)*
_شماها برای چی تفنگ دارید..اونم تفنگ غیر قانونی؟ (عصبانی)
منو املیا بهم نگاه کردیم و یه نفس عمیق کشیدم و رفتم سمت تهیونگ.. اونقدر بهش نزدیک شدم که صورتمون 1 سانت باهم فاصله داشت...اروم دستمو بردم پشت تهیونگ و یهو تفنگشو از شلوارش کشیدم بیرون و رفتم عقب و تفنگو به سمتش گرفتم و خیلی خونسرد گفتم....
+بگین ببینم شماها کی هستین....هر کسی این مدل تفنگو نداره....
پس تا شلیک نکردم حرف بزن
تهیونگ بد جور هنگیده بود که ات چجوری فهمید تفنگ همراهشه (زیر پیرهنش جوری که معلوم نباشه قایم کرده بود) و تا این حرفو زدم املیا و رزی کنارم ایستادن و تفنگشون رو به سمت پسرا نشونه گرفتن که همون موقع جین و جیمین تفنگاشونو در اوردن و به سمت دخترا گرفتن و رفتن کنار تهیونگ ایستادن...
تهیونگ نفس عمیقی کشید و دستاشو تو جیبش گذاشت و با صدای کلفت و ارومی گفت...
_لیدی با بد کسی در افتادی(پوزخند)
¢یاااا تازه اینجارو تمیز کردیم... من دیگه تمیز نمیکنم.......
ولی املیا خیلی باحال ناکارشون کردی(با ذوق)
$(لبخند)
÷یاا الان وقت این حرفا نیست(اروم نزدیک گوشش میگه)
حالا که حرفش شد واقعا فکر نمیکردم همچین شیر زنی باشی..الحق که بیبی خودمی
×وایی مرسییی(ذوق)
¢(چشم غره میره برای جیمین)
×(بعد چند ثانیه خودشو جمع کرد و گفت)خب کجا بودیم؟
هممون به ات و تهیونگ نگاه کردیم...
______________________________
پایان پارت 10
شرط
لایک 20
کامنت 20
هرچی فالو بیشتر بهتر😉
دلم میخواد هرچی که یهو اومد به ذهنم بزارم ولی بخاطر مقدمه ای که نوشتم نمیتونممم
° ویو ا/ت °
پامو از روی سینش برداشتم و چند قدم رفتم عقب
رزی رفت سمتش و تا میتونست زدش... انقد کتکش زد که مرد ولی هنوز داشت ادامه میداد که جیمین به زور بغلش کرد و کشیدش کنار... رفتم و براش اب اوردم و دادم خورد اروم که شد گفتم...
+افرین به بیبی خودم(یه ماچ گذاشتم رو سرش) روز به روز داری بهتر میشیاااا
×استادم تو بودی😏
ولی از حق نگذریم توعم خیلی ورود خفنی داشتی
خوب شد که به حرفت گوش کردم و اون تنابو وصل کردم
+پ چی... املیا تو خوبی؟ چیزیت که نشده
$نه عشقم من خوبم خودت چی اسیب که ندیدی؟
+نه....... (رو به پسرا) شما ها چرا عین میخ اونجا ایستادین و بیاین این گند کاریو تمیز کنیم عین حمام خون شده
¢_÷اوک
(بعد تمیز کاری)*
_شماها برای چی تفنگ دارید..اونم تفنگ غیر قانونی؟ (عصبانی)
منو املیا بهم نگاه کردیم و یه نفس عمیق کشیدم و رفتم سمت تهیونگ.. اونقدر بهش نزدیک شدم که صورتمون 1 سانت باهم فاصله داشت...اروم دستمو بردم پشت تهیونگ و یهو تفنگشو از شلوارش کشیدم بیرون و رفتم عقب و تفنگو به سمتش گرفتم و خیلی خونسرد گفتم....
+بگین ببینم شماها کی هستین....هر کسی این مدل تفنگو نداره....
پس تا شلیک نکردم حرف بزن
تهیونگ بد جور هنگیده بود که ات چجوری فهمید تفنگ همراهشه (زیر پیرهنش جوری که معلوم نباشه قایم کرده بود) و تا این حرفو زدم املیا و رزی کنارم ایستادن و تفنگشون رو به سمت پسرا نشونه گرفتن که همون موقع جین و جیمین تفنگاشونو در اوردن و به سمت دخترا گرفتن و رفتن کنار تهیونگ ایستادن...
تهیونگ نفس عمیقی کشید و دستاشو تو جیبش گذاشت و با صدای کلفت و ارومی گفت...
_لیدی با بد کسی در افتادی(پوزخند)
¢یاااا تازه اینجارو تمیز کردیم... من دیگه تمیز نمیکنم.......
ولی املیا خیلی باحال ناکارشون کردی(با ذوق)
$(لبخند)
÷یاا الان وقت این حرفا نیست(اروم نزدیک گوشش میگه)
حالا که حرفش شد واقعا فکر نمیکردم همچین شیر زنی باشی..الحق که بیبی خودمی
×وایی مرسییی(ذوق)
¢(چشم غره میره برای جیمین)
×(بعد چند ثانیه خودشو جمع کرد و گفت)خب کجا بودیم؟
هممون به ات و تهیونگ نگاه کردیم...
______________________________
پایان پارت 10
شرط
لایک 20
کامنت 20
هرچی فالو بیشتر بهتر😉
دلم میخواد هرچی که یهو اومد به ذهنم بزارم ولی بخاطر مقدمه ای که نوشتم نمیتونممم
۹.۰k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.