خانواده جئون

خانواده جئون

پارت ۹

پایین تر رفتم دیدم ۶ تا پسر بودن هنوز منو نگاه نکرده بودن جونگ کوکم نگاهم نمیکنه فک کنم مستن از خجالت ذوب شدم رفتم طبقه بالا دراز کشیدم خابیدم بعد اینکه رفتن ی سایه ای بالای سرم حس کردم
چشمامو کم کم باز کردم دیدم کوکه وایی نه
کوک: چرا نیومدی پایین بیبی؟( مست مست)
ا.ت: چی چی میگ...
که یهو با لبای کوک‌متوقف شد
بعد ۳ مین جداش کرد
کوک: بهت نشون میدم چی میگم
ا.ت: نه تروخدا غلط خوردم
کوک لباسشو پاره میکنه و لباس منم پاره میکنه شروع میکنه مک زدن شدیددددددی منم از درد ناله میکردم
کوک: تو فقط ناله کن ناله هاتو دوست دارم بیب( استغفرالله)😂
ا.ت: عاححح
و بعدش میره سراغ گردنم و کیس مارک های فروانی میزنه و شل....وارمو در میاره و (من خیار شدممممم😑😭🥲😂)
و دیکش ( خدایا من محو شمممم)
و فرو میکنه تو ا.ت
ا.ت: عححح
کوک: بگو ددی نگی بیشتر فشار میدم
ا.ت: عححح ددی
بعد دوساعت تلب.مه زدن با همون خابم برد کوکو نمیدونم
صبح ان شب:

صبح با دلدرد شدیدی از خاب بیدار شدم خاستم پاشم که یکی......