وانشات: فراموشی😶
~موچی
♡ا/ت
با صدای الارم ساعت بیدار شدی😪
♡:وای خاک تو سرم ساعت 1 بعد از ظهره 😐امروز ساعت4 باید میرفتم کمپانی تا اعضا رو میکاپ کنم برا همین سریع از جام بلند شدم رفتم حموم و اکمدم بیرون موهامو خشک کردم و گوجه ای بستم بالا
و شومیز سفیدم و شلوار سیاهم رو پوشید ساعتمو انداختم و یه ارایش لایت کردم خیلی نتز شده بود با خودم گفتم اوه عجب دافی خندم گرفت 😂ساعتو دیدم ساعت،3:30بود😨 سریع تاکسی گرفتم و رفتم (پرش زمانی)
کار تهیونگم تموم شد فقط جیمین مونده بود نشست رو صندلی داشتم میکاپش میکردم
دیگه جونی نداشتم پاهام شل شده بود جیمین حالمو دید و گفت: ا/ت بیا بشین رو پاهام
خجالت کشیدم گفتم ن خوبه
دستمو گرفت و نشوندم
میکاپش میکردم صدای بقیه رو میشنیدم که داشتن پچ پچ میکردن اما برام مهم نبود چی میگن چند بار با هاش چشم تو چشم شدم اون خیلی زیبا بود
داشت تموم میشد بالم لب توت فرنگی رو برداشتم و براش زدم که گفت از پنج سال قبل خوشگل تر شدی من یهو تو فکر رفتم اون از تثادف پنج سال پیش من چی میدونه تا از فکر در اومدم
رفتن رو سن من خسته بودم و روی کاناپه تو اتاق میکاپ خوابم برد که دیدم جیمین بیدارم کرد
گفت بیا بریم گفتم ن مرسی اقای پارک خودم میرم
گفت نه و دستم رو گرفت منو برد خونه خودش گفتم
چرا منو اوردین اینجا گفت میخواستم شام مهمونتون کنم
رفت حموم اومد بیرون بهش گفتم:
اوه چه جایی هم تموم سد بنظرتون ا/ت به جیمین چی میگه؟؟؟
لایکارو تا 10 تا ببرید
♡ا/ت
با صدای الارم ساعت بیدار شدی😪
♡:وای خاک تو سرم ساعت 1 بعد از ظهره 😐امروز ساعت4 باید میرفتم کمپانی تا اعضا رو میکاپ کنم برا همین سریع از جام بلند شدم رفتم حموم و اکمدم بیرون موهامو خشک کردم و گوجه ای بستم بالا
و شومیز سفیدم و شلوار سیاهم رو پوشید ساعتمو انداختم و یه ارایش لایت کردم خیلی نتز شده بود با خودم گفتم اوه عجب دافی خندم گرفت 😂ساعتو دیدم ساعت،3:30بود😨 سریع تاکسی گرفتم و رفتم (پرش زمانی)
کار تهیونگم تموم شد فقط جیمین مونده بود نشست رو صندلی داشتم میکاپش میکردم
دیگه جونی نداشتم پاهام شل شده بود جیمین حالمو دید و گفت: ا/ت بیا بشین رو پاهام
خجالت کشیدم گفتم ن خوبه
دستمو گرفت و نشوندم
میکاپش میکردم صدای بقیه رو میشنیدم که داشتن پچ پچ میکردن اما برام مهم نبود چی میگن چند بار با هاش چشم تو چشم شدم اون خیلی زیبا بود
داشت تموم میشد بالم لب توت فرنگی رو برداشتم و براش زدم که گفت از پنج سال قبل خوشگل تر شدی من یهو تو فکر رفتم اون از تثادف پنج سال پیش من چی میدونه تا از فکر در اومدم
رفتن رو سن من خسته بودم و روی کاناپه تو اتاق میکاپ خوابم برد که دیدم جیمین بیدارم کرد
گفت بیا بریم گفتم ن مرسی اقای پارک خودم میرم
گفت نه و دستم رو گرفت منو برد خونه خودش گفتم
چرا منو اوردین اینجا گفت میخواستم شام مهمونتون کنم
رفت حموم اومد بیرون بهش گفتم:
اوه چه جایی هم تموم سد بنظرتون ا/ت به جیمین چی میگه؟؟؟
لایکارو تا 10 تا ببرید
۱۳.۴k
۱۱ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.