Dejavu: chapter 1
"پرنده برای بیرون آمدن از تخم مبارزه میکند، تخم دنیای اوست. هر کسی متولد میشود باید دنیایی را ویران کند."
{آهنگ پیشنهادی: six feet under/ Billie Eilish}
20 اکتبر 2025/ مکس:
:مسافران عزیز، هم اکنون در فرودگاه توکیو فرود اومدیم. میتونین کمربندهاتون رو باز کنین و به آرامی از هواپیما خارج بشین. از اینکه ما رو برای تجربهی پرواز به قلب ژاپن انتخاب کردین، سپاسگزاریم.
از پنجرهی هواپیما بارون شدیدی که بیرون میبارید مشخص بود، بارون برام یادآور خاطرات قشنگی نیست. کلاه هودیم رو جلو کشیدم و صدای آهنگ رو زیاد کردم تا ملودی غمگین بارون به گوشم نرسه. از هواپیما خارج شدم و بعد از 22 سال، توی زادگاهم قدم گذاشتم. بعد از تحویل گرفتن مایا و چمدونم به سمت تاکسی ها رفتم. درسته مایا فقط یه سگه، اما دوست واقعی همون کسیه که هیچوقت تنهات نذاشته و نمیذاره، مگه نه..؟
چند دقیقهای زیر بارون ایستادم. من و مایا داشتیم زیر بارون خیس میشدیم، اما این بار مامان نبود که با چتر قرمزش به سمتم بیاد و برگردیم خونه. سمت تاکسی حرکت کردم و سوارش شدم:
نزدیک ترین هتل لطفا.
:حتما آقا، لطفا کمربندتون رو ببندین.
کمربندم رو بستم و به صندلی تکیه دادم. از اینکه بعد سال ها دوباره ژاپنی صحبت میکرد حس راحتی نمیکردم، لحجهم وحشتناک بود. دلم یه خواب راحت میخواد...یه خواب راحت که فقط بعد طعم شیرین انتقام میچسبه. لبخندی زدم و درحالی که چشمام روی هم میرفت سرم رو به پنجره تیکه دادم:
من برگشتم خونه...پدر..!
{آهنگ پیشنهادی: six feet under/ Billie Eilish}
20 اکتبر 2025/ مکس:
:مسافران عزیز، هم اکنون در فرودگاه توکیو فرود اومدیم. میتونین کمربندهاتون رو باز کنین و به آرامی از هواپیما خارج بشین. از اینکه ما رو برای تجربهی پرواز به قلب ژاپن انتخاب کردین، سپاسگزاریم.
از پنجرهی هواپیما بارون شدیدی که بیرون میبارید مشخص بود، بارون برام یادآور خاطرات قشنگی نیست. کلاه هودیم رو جلو کشیدم و صدای آهنگ رو زیاد کردم تا ملودی غمگین بارون به گوشم نرسه. از هواپیما خارج شدم و بعد از 22 سال، توی زادگاهم قدم گذاشتم. بعد از تحویل گرفتن مایا و چمدونم به سمت تاکسی ها رفتم. درسته مایا فقط یه سگه، اما دوست واقعی همون کسیه که هیچوقت تنهات نذاشته و نمیذاره، مگه نه..؟
چند دقیقهای زیر بارون ایستادم. من و مایا داشتیم زیر بارون خیس میشدیم، اما این بار مامان نبود که با چتر قرمزش به سمتم بیاد و برگردیم خونه. سمت تاکسی حرکت کردم و سوارش شدم:
نزدیک ترین هتل لطفا.
:حتما آقا، لطفا کمربندتون رو ببندین.
کمربندم رو بستم و به صندلی تکیه دادم. از اینکه بعد سال ها دوباره ژاپنی صحبت میکرد حس راحتی نمیکردم، لحجهم وحشتناک بود. دلم یه خواب راحت میخواد...یه خواب راحت که فقط بعد طعم شیرین انتقام میچسبه. لبخندی زدم و درحالی که چشمام روی هم میرفت سرم رو به پنجره تیکه دادم:
من برگشتم خونه...پدر..!
۴۴۵
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.