~~~فیک پرستار~~~
پارت : ۱۰
+لباس ندارم
® غمت نباشه ازین لباس جدیدی ها دارم
عروسم برام خریده بود منم دلم نیومد بندازمش دور ، میدم به خودت
لبخند فیکمو حفظ کردم
خدا ببین چجوری هوامو داری
لباسو داخل آیینه گرفتم نه بابا عروسشم چه سلیقه هایی داره
جدید ، مدرن امروز!
بعد از تعویض لباس به سمت اتاق کارش رفتم
_بیا داخل
اوف بی حوصله رفتم تو اتاقش
عجب اتاقی بنازم بهت
_این سوئیچ ماشین و اینم کارت بچه ها
هر چی خواستن براشون فراهم میکنی اما غذاهای مضر و فسفودی نه! مریض میشن.
واات؟؟ من روزی حد اقل سه تا میخورم
بی حوصله سر تکون دادم
_خوبه
_اها راستی بچه هارو بدون اجازه من بیرون نمیبری نمیخوام هوایی بشن.
جووون بابا با اون غیرتت کسی نمیخورتشون
+نمیشه که نبرمشون
با ابروی بالا رفته نگاهم کرد
_به اخر جملم دقت نکردین؟! گفتم نمیخوام هواایی بشن
بعد کاغذی دستم داد
_مدرسه دا یون و مهد سوبین ، ساعت ۱۲ونیم میری دنبالشون به غیر از خونه جایی نمیبری.
الان نیاز داشتم به زیر کتک بگیرمش و اون روی گنگستر بودنمو نشون بدم اما به یک چشم غره اکتفا کردم
&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_
+اینجاست ، دا یون پیاده شو رسیدیم
$خدافظ داداشی
منتظر نگاهش کردم بی هیچ حرفی پیاده شد
چقدر تو پرویی از من خدافظی نکرد
سلی//طه هنوز تلافی تخم مرغ هارو سرت در نیاوردم
$برو دیگه
+برو داخل میرم
یه چشم غزه بهم رفت
واد اینام مثل باباشون هر لحظه یه مودی در میکنن.
بعد از گذاشتن سوبین به مهد به خونه برگشتم دلم یک خواب اساسی میخواست
گوشیمو رو ساعت ۱۱ زنگ کوب کردم
اخیش عجب تخت خواب گرمو نرمی داشت .
هی خدا ببین به کیا پول میرسونی
به ماهم بده جیب مون خالیه
با عر عر گوشیم چشم وا کردم عه چقدر خوابیدم ولی بازم خوابم میاد اشکال نداره بچه هارو بیارم بازم میخوابم به سختی از تخت گرمم دل کندم و با همون لباسای صبح به سمت در رفتم
وایسااا شکمم به قارو غور افتاده بود
ببین من میخوام برمااا ولی بدون شکم خالی نمیشه
بلند داد زدم
+من گشنمههه
® چرا داد میزنی مادر ، الان برات یه چیز میارم بخوری
یک املت گذاشت جلوم ، زدم بر بدن و ساعت ۱۲:۲۰ راه افتادم میدونستم دیر کردم ولی مگه این شکم میزاره
اول رفتم سمت مهد
سوبین با اخم های در هم سوار شد
¢چرا دیر اومدی؟! به بابام میگم
اوهوو مثلا داره تهدیدم میکنه
+باشه منم نمیبرم تون فسفودی ببینم بابات میبره تون یا نه
با نیش باز از ایینه زل زدم بهش
جاان حالشو گرفتم
¢کی میبری؟!
+کجا؟!
¢فسفودی
+بدون دا یون؟!
¢من هر جا برم باید خواهر جونم باشه
هی ببین این بچه سوسول هام الان زبون دارن اندازه غار علی صدر
ما بابامون میگفت بالا چشمتون ابروعه دهنمونو میبستیم
+خب رسیدیم
دا یونو دیدم گریه میکرد
+لباس ندارم
® غمت نباشه ازین لباس جدیدی ها دارم
عروسم برام خریده بود منم دلم نیومد بندازمش دور ، میدم به خودت
لبخند فیکمو حفظ کردم
خدا ببین چجوری هوامو داری
لباسو داخل آیینه گرفتم نه بابا عروسشم چه سلیقه هایی داره
جدید ، مدرن امروز!
بعد از تعویض لباس به سمت اتاق کارش رفتم
_بیا داخل
اوف بی حوصله رفتم تو اتاقش
عجب اتاقی بنازم بهت
_این سوئیچ ماشین و اینم کارت بچه ها
هر چی خواستن براشون فراهم میکنی اما غذاهای مضر و فسفودی نه! مریض میشن.
واات؟؟ من روزی حد اقل سه تا میخورم
بی حوصله سر تکون دادم
_خوبه
_اها راستی بچه هارو بدون اجازه من بیرون نمیبری نمیخوام هوایی بشن.
جووون بابا با اون غیرتت کسی نمیخورتشون
+نمیشه که نبرمشون
با ابروی بالا رفته نگاهم کرد
_به اخر جملم دقت نکردین؟! گفتم نمیخوام هواایی بشن
بعد کاغذی دستم داد
_مدرسه دا یون و مهد سوبین ، ساعت ۱۲ونیم میری دنبالشون به غیر از خونه جایی نمیبری.
الان نیاز داشتم به زیر کتک بگیرمش و اون روی گنگستر بودنمو نشون بدم اما به یک چشم غره اکتفا کردم
&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_
+اینجاست ، دا یون پیاده شو رسیدیم
$خدافظ داداشی
منتظر نگاهش کردم بی هیچ حرفی پیاده شد
چقدر تو پرویی از من خدافظی نکرد
سلی//طه هنوز تلافی تخم مرغ هارو سرت در نیاوردم
$برو دیگه
+برو داخل میرم
یه چشم غزه بهم رفت
واد اینام مثل باباشون هر لحظه یه مودی در میکنن.
بعد از گذاشتن سوبین به مهد به خونه برگشتم دلم یک خواب اساسی میخواست
گوشیمو رو ساعت ۱۱ زنگ کوب کردم
اخیش عجب تخت خواب گرمو نرمی داشت .
هی خدا ببین به کیا پول میرسونی
به ماهم بده جیب مون خالیه
با عر عر گوشیم چشم وا کردم عه چقدر خوابیدم ولی بازم خوابم میاد اشکال نداره بچه هارو بیارم بازم میخوابم به سختی از تخت گرمم دل کندم و با همون لباسای صبح به سمت در رفتم
وایسااا شکمم به قارو غور افتاده بود
ببین من میخوام برمااا ولی بدون شکم خالی نمیشه
بلند داد زدم
+من گشنمههه
® چرا داد میزنی مادر ، الان برات یه چیز میارم بخوری
یک املت گذاشت جلوم ، زدم بر بدن و ساعت ۱۲:۲۰ راه افتادم میدونستم دیر کردم ولی مگه این شکم میزاره
اول رفتم سمت مهد
سوبین با اخم های در هم سوار شد
¢چرا دیر اومدی؟! به بابام میگم
اوهوو مثلا داره تهدیدم میکنه
+باشه منم نمیبرم تون فسفودی ببینم بابات میبره تون یا نه
با نیش باز از ایینه زل زدم بهش
جاان حالشو گرفتم
¢کی میبری؟!
+کجا؟!
¢فسفودی
+بدون دا یون؟!
¢من هر جا برم باید خواهر جونم باشه
هی ببین این بچه سوسول هام الان زبون دارن اندازه غار علی صدر
ما بابامون میگفت بالا چشمتون ابروعه دهنمونو میبستیم
+خب رسیدیم
دا یونو دیدم گریه میکرد
۳.۴k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.