PART 3
♡My Wrong♡
ویوی اون دختره
دختره رو گرفتیم و رفتیم پیشه جونگکوک
(الان پیش جونگکوک هست توی عمارت )
&جونگکوک شی آوردمش
_ آفرین
& جایزه نمیدی
_ پرو نشو
& اِ باشه میرم بعدن میام بازم عشقم
&فعلا
... _
(اون دختره رفت و ا/ت رو که گرفته بود رو بعد مکالمه یه بادیگارد فرستاد تا ا/ت بدبخت رو که بیهوش بود بیارن تو خونه بیهوش روی کاناپه گزاشتن و رفتن )
_ یا من با این چیکار کنم
_ بزار بیدار بشه آدمش میکنم که جاسوسی من رو نکنه
(و بعد ا/ت رو به بادیگارد تو خونه گفت ببره تو یه اوتاق ا/ت بیهوش بود تا صبح )
(صبح ساعت ۸ )
ویوی ا/ت
(بچه ها ا/ت رو صندلی بستنش )
ا/ت چشمام رو باز کردم
ها نه نگو که نه نه نه
(ذهن ا/ت : یعنی اونا آدم روبا بودند و قاچاق اعضا میکردن بعد یعنی الان وقتی من بیهوش بودن چشمام رو در آوردن پس چرا هیچی نمیبینم )ا/ت ی خنگ چشم بند بستن به چشمت 😂بدبخت چشماش رو باز کرده همجارو تاریک دیده فکرکرده چشمامش رو از حدقه در آوردن 😂
دماغمخرید اومدم بخارونم که فهمیدم چشمام از حدقه در نیومده که هیچ دستم رو هم بریدن
😂(چه خریه این دیده دستش رو بستن )
+ها وایسا اِ من دست دارم نگو دسم رو بستن
وهمچنین چشم هم دادم خدا رو شکر
🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻
+شروع کردم به داد زدن
+ آهای کسی هست
که یهو یه نفر زد تو کمر از پشت و گفت
بادیگارد / داد نزن
+تو از کی اینجا بودی
بادیگارد / از اول
+اِ ( در تعجب )
رئستون کیه که جرئت کرده منو بدزده
_ منم مشگلی داری
+ یااااااا چند نفرید تو اتاق بابا سکته کردم یه ۷هزار نفری هستید آره
_ نه خیرم از اول یه بادیگارد بود الان تازه من اومدم
+ آهان
_ خب
+ خب که خب
_ حرف بزن
+ از صدام خوشت اومده 😂😂
_ مسخره بازی در نیار وگرنه خودت میدونی و خودت
+ چی بگم
_ چطوری منو پیدا کردی چطوری جاسوسی منو کردی ها بگو (با داد)
+چی میگی بابا دیونه شدی
من جاسوسیکسی رو نکریم تا جایی که یادم میاد من فقط کار میکنم
_ می خوای یادت بیارم
+چی
_ بیارین تو اتاق شکنجه
( جونگکوک ا/ت رو برد توی اتاق شکنجه و تا میتونست ا /ت رو زد خون دور صندلی ریخته بود و لباس ا/ت پر از لکه های خون خودش
بود )
وبوی ا/ت
حتی نمیدونستم چرا دارم اینجوری جواب پس میدم مگه من تو زندگیم سختی چی کارکردم که باید اینجوری جواب پس بدم آخه
دیگه نایی نداشتم که بیهوش شدم وقتی بهوش اومدم تویه اتاق روی یه تخت بودم لباسم خونی بود
که یهو به نفر اومد سمتم ....
_______________________________
حس میکنم یه داستان رو خیلی طولانی مینویسم 😅 اگه مشکلی داره بگید 😩
انتقاد کنید اشکالی نداره
با کمال میل قبول میکنم 😊🦋
لایک و فالو و مهم تر از همه ❌️کامنت یادتون نره ✅✅✅✅✅✅✅✅
ویوی اون دختره
دختره رو گرفتیم و رفتیم پیشه جونگکوک
(الان پیش جونگکوک هست توی عمارت )
&جونگکوک شی آوردمش
_ آفرین
& جایزه نمیدی
_ پرو نشو
& اِ باشه میرم بعدن میام بازم عشقم
&فعلا
... _
(اون دختره رفت و ا/ت رو که گرفته بود رو بعد مکالمه یه بادیگارد فرستاد تا ا/ت بدبخت رو که بیهوش بود بیارن تو خونه بیهوش روی کاناپه گزاشتن و رفتن )
_ یا من با این چیکار کنم
_ بزار بیدار بشه آدمش میکنم که جاسوسی من رو نکنه
(و بعد ا/ت رو به بادیگارد تو خونه گفت ببره تو یه اوتاق ا/ت بیهوش بود تا صبح )
(صبح ساعت ۸ )
ویوی ا/ت
(بچه ها ا/ت رو صندلی بستنش )
ا/ت چشمام رو باز کردم
ها نه نگو که نه نه نه
(ذهن ا/ت : یعنی اونا آدم روبا بودند و قاچاق اعضا میکردن بعد یعنی الان وقتی من بیهوش بودن چشمام رو در آوردن پس چرا هیچی نمیبینم )ا/ت ی خنگ چشم بند بستن به چشمت 😂بدبخت چشماش رو باز کرده همجارو تاریک دیده فکرکرده چشمامش رو از حدقه در آوردن 😂
دماغمخرید اومدم بخارونم که فهمیدم چشمام از حدقه در نیومده که هیچ دستم رو هم بریدن
😂(چه خریه این دیده دستش رو بستن )
+ها وایسا اِ من دست دارم نگو دسم رو بستن
وهمچنین چشم هم دادم خدا رو شکر
🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻
+شروع کردم به داد زدن
+ آهای کسی هست
که یهو یه نفر زد تو کمر از پشت و گفت
بادیگارد / داد نزن
+تو از کی اینجا بودی
بادیگارد / از اول
+اِ ( در تعجب )
رئستون کیه که جرئت کرده منو بدزده
_ منم مشگلی داری
+ یااااااا چند نفرید تو اتاق بابا سکته کردم یه ۷هزار نفری هستید آره
_ نه خیرم از اول یه بادیگارد بود الان تازه من اومدم
+ آهان
_ خب
+ خب که خب
_ حرف بزن
+ از صدام خوشت اومده 😂😂
_ مسخره بازی در نیار وگرنه خودت میدونی و خودت
+ چی بگم
_ چطوری منو پیدا کردی چطوری جاسوسی منو کردی ها بگو (با داد)
+چی میگی بابا دیونه شدی
من جاسوسیکسی رو نکریم تا جایی که یادم میاد من فقط کار میکنم
_ می خوای یادت بیارم
+چی
_ بیارین تو اتاق شکنجه
( جونگکوک ا/ت رو برد توی اتاق شکنجه و تا میتونست ا /ت رو زد خون دور صندلی ریخته بود و لباس ا/ت پر از لکه های خون خودش
بود )
وبوی ا/ت
حتی نمیدونستم چرا دارم اینجوری جواب پس میدم مگه من تو زندگیم سختی چی کارکردم که باید اینجوری جواب پس بدم آخه
دیگه نایی نداشتم که بیهوش شدم وقتی بهوش اومدم تویه اتاق روی یه تخت بودم لباسم خونی بود
که یهو به نفر اومد سمتم ....
_______________________________
حس میکنم یه داستان رو خیلی طولانی مینویسم 😅 اگه مشکلی داره بگید 😩
انتقاد کنید اشکالی نداره
با کمال میل قبول میکنم 😊🦋
لایک و فالو و مهم تر از همه ❌️کامنت یادتون نره ✅✅✅✅✅✅✅✅
۳.۱k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.