عشقی که بهم دادی
"part 108"
*از زبان ا.ت
×اووووی ا.ت موهامو کندی
+خفه
موهاشو بستم
+پاشو خبر مرگت دیر شد...من سهنران اصلی ام زود نرسم آبروم رفته
×باشه باشه...تو برو پایین اومدم
+خودت تاکسی بگیر من باید زود تر اونجا باشم
×باشه
از اتاق زدم بیرون و رفتم سمت آسانسور و دکمه طبقه هم کف رو زدم
رسیدم پایین و پیاده شدم
۸:۳۸ بود
عالی شد...فقط یه ترافیک ناگهانی میتونه سکته م بده
از سر در هتل رد شدم و اومدم بیرون
منتظر تاکسی ای بودم که رد شه
همینجوری کلمه تو گوشیم بود که یه ماشین مشکی جلوم وایستاد
حتما تهیونگه
نه ا.ت...تباید سوار شی...حتی اگه دیرت شده باشه
نفس عمیق کشیدم و نگاهمو دادم به در ماشین تا کسی که ازش پیاده میشه رو ببینم
در باز شد و تهیونگ از ماشین پیاده شد و راست قامت جلوم وایستاد
نگاهم میکرد
ولی با این نگاهش استرس میگرفتم
خیلی سنگین بود(ازون عاشقونه سنگینا هااا)
گلومو صاف کردم و گفتم
+چیه باز؟!!!!
کتشو داد عقب و دستشو برد تو جیب شلوارش و با اعتماد به نفس دوباره تو چشمام خیره شد و گفت
_سوار شو
+عمرا
_نمیشی؟!
+نچ
_اوکی خودت خواستی
*از زبان تهیونگ
بهش نزدیک تر شدم و یکم خم شدم و براید بغلش کردم
+تهیونگ حوصله جیغ جیغ ندارم بذارم زمین(داد)
_ولی داد زدنم یه ورژش جیغ جیغه دیگه
بدون توجه به داد و بیداداش با همون حالت گذاشتمش تو ماشین و خودمم سوار شدم و درو بستم
رومو برگردوندم که دیدم ا.ت داره با عصبانیت نگام میکنه
خودمو عادی جلوه دادم و به راننده گفتم
_خیلی دیرمون شده...حرکت کن
؛چشم قربان
نگاهمو دادم به بیرون
به درختا کی پی در پی از جلوی چشمام رد میشدن
هوا کمی ابری بود
انگار قرار بود آسمون گریه کنه
شاید میخواد درد و عضه هاشو روی سر مردم بریزه
ولی مردم از این اشکا خوشحالن
با عزیز ترین کس شون...کسی که عاشقشن تو بارون قدم میزنن
کاری که همیشه میخواستم کنار ا.ت انجامش بدم
دوست دارم فقط کنارش باشم
حتی اگه دوستم نداشته باشه
یهو قلبم تیر کشید
دستمو گذاشتم رو قفسه سینه م
الان نه
از درد چشمامو بستم
+ت..تهیونگ...خوبی؟!!!!!
دستشو گذاشت رو شونه م.
_نه مشکلی نیست...خوبم
*از زبان ا.ت
×اووووی ا.ت موهامو کندی
+خفه
موهاشو بستم
+پاشو خبر مرگت دیر شد...من سهنران اصلی ام زود نرسم آبروم رفته
×باشه باشه...تو برو پایین اومدم
+خودت تاکسی بگیر من باید زود تر اونجا باشم
×باشه
از اتاق زدم بیرون و رفتم سمت آسانسور و دکمه طبقه هم کف رو زدم
رسیدم پایین و پیاده شدم
۸:۳۸ بود
عالی شد...فقط یه ترافیک ناگهانی میتونه سکته م بده
از سر در هتل رد شدم و اومدم بیرون
منتظر تاکسی ای بودم که رد شه
همینجوری کلمه تو گوشیم بود که یه ماشین مشکی جلوم وایستاد
حتما تهیونگه
نه ا.ت...تباید سوار شی...حتی اگه دیرت شده باشه
نفس عمیق کشیدم و نگاهمو دادم به در ماشین تا کسی که ازش پیاده میشه رو ببینم
در باز شد و تهیونگ از ماشین پیاده شد و راست قامت جلوم وایستاد
نگاهم میکرد
ولی با این نگاهش استرس میگرفتم
خیلی سنگین بود(ازون عاشقونه سنگینا هااا)
گلومو صاف کردم و گفتم
+چیه باز؟!!!!
کتشو داد عقب و دستشو برد تو جیب شلوارش و با اعتماد به نفس دوباره تو چشمام خیره شد و گفت
_سوار شو
+عمرا
_نمیشی؟!
+نچ
_اوکی خودت خواستی
*از زبان تهیونگ
بهش نزدیک تر شدم و یکم خم شدم و براید بغلش کردم
+تهیونگ حوصله جیغ جیغ ندارم بذارم زمین(داد)
_ولی داد زدنم یه ورژش جیغ جیغه دیگه
بدون توجه به داد و بیداداش با همون حالت گذاشتمش تو ماشین و خودمم سوار شدم و درو بستم
رومو برگردوندم که دیدم ا.ت داره با عصبانیت نگام میکنه
خودمو عادی جلوه دادم و به راننده گفتم
_خیلی دیرمون شده...حرکت کن
؛چشم قربان
نگاهمو دادم به بیرون
به درختا کی پی در پی از جلوی چشمام رد میشدن
هوا کمی ابری بود
انگار قرار بود آسمون گریه کنه
شاید میخواد درد و عضه هاشو روی سر مردم بریزه
ولی مردم از این اشکا خوشحالن
با عزیز ترین کس شون...کسی که عاشقشن تو بارون قدم میزنن
کاری که همیشه میخواستم کنار ا.ت انجامش بدم
دوست دارم فقط کنارش باشم
حتی اگه دوستم نداشته باشه
یهو قلبم تیر کشید
دستمو گذاشتم رو قفسه سینه م
الان نه
از درد چشمامو بستم
+ت..تهیونگ...خوبی؟!!!!!
دستشو گذاشت رو شونه م.
_نه مشکلی نیست...خوبم
۵.۱k
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.