فیک: عـ شـ ق نـ ا تـ مـ ام/ UNFINISHED love
فیک: عـشـق نـا تـمـام/ UNFINISHED love
پـارت [5]
_چرا هیچی نمیخوری؟
+اشتهام کور شده
_چرا؟
+میرم اتاقم حالم خوب نیست
_آخه تو که هیچی نخوردی
+میل ندارم
م.س:دخترم تو که هیچی نخوردی حداقل یه کوچولو سالاد بخور
+میل ندارم مادر جان*رف اتاقش*
م.س:دو روز دخترمو سپردم دست شما پسرا ببینید به چه روزی افتاده پدرش بیاد نمیدونم قراره چیکارتون کنه
*پرش زمانی به فردا ظهر ساعت ۱۲*
سوجون:سوجین چرا تا الان بیدار نشده
_ تو نمیدونی اون عادت داره تا الان بخوابه؟
سوجون:میرم بیدارش کنم حتما گشنشه از دیشب شامم نخورد
_بشین سرجات بزار بخوابه
سوجون:آخه تا الان کی...*با دیدن سوجین ادامه نداد*
_صبح بخیر پرنسس زیبا
+صبح بخیر*بی حال*
سوجون:صبح بخیر
+*جواب نداد*
سوجون:صبح بخیر؟
+*جوابی نداد*
سوجون:سوجین با توعم؟*جدی*
+یه مرد عاقل هرگز با یه ه*ر*ز*ه حرف نمیزنه
سوجون:سوجین من که گفتم بت هیچ وقت این لقبو به تو نمیدم؟
+آدما خیلی حرف میزنن که ۹۰ درصدشون دروغه*بعد این حرف رفت اتاقش*
_بجای اینکه بشینی اینجا عین چی منو نگا کنی پاشو برو از دلش در بیار عه
سوجون:هعیی*افسوس😔👍🏿*
.
.
.
سوجون:میتونم بیام تو؟
+نخیر
سوجون:،به حرفش گوش نکرد و رف تو اتاقش*
+چه وضعشه عین الاغ اومدی تو
سوجون:یا دو دیقه بزار زر بزنم
+از اتاق من گمشو بیرون
سوجون:نمیشم
+عجب گرازی بودی تو
سوجون:اشتباه کردم...سوجین من نگرانت شده بودممم
+به من چه
سوجون:گوه خوردم
+اون که غداته
سوجون:یاا گفتم گوه خوردم
+منم گفتم غذاته نخوری از گشنگی میمیری
+خودشم مثل اینکه غدای موردعلاقته زیاد میخوری
سوجون:سوجین بسه دیگه*میره میشینه رو تخت کنارش*
سوجون:راستی اون دوستت چطوری رانندگی کرد رف خونشون؟
+به توچه
سوجون:خب یه سوال پرسیدم
+داییش بردتش
سوجون:آها
سوجون:میشه آشتی کنیم؟
+اوم نه
سوجون:چرا
+به تو چه
سوجون:*محکم از سرش گرفت و لپش و گاز گرف*
سوجون:یا باهام آشتی میکنی یا تا فردا همینطوری گازت میگیرم
+عههههه گمشو ببینم
سوجون:هرچییی بگی میخرم برات
+یادت رفته که چقد تو حسابم پول دارم؟و میتونم خودم بخرم؟
سوجون:آخه اصن گناه من چیه وقتی کاری نکردم؟
+گناه تو اینه که هرچیزی به خواهرت میگی
سوجون:اصن میخواستی نیام دنبالت و میموندی اونجا تا الانشم نیومده بودی خونه؟هرکاری باهات کرده بودن؟
+باز داری کاری میکنی که بشینم گریه کنم
سوجون:*بغلش میکنه*
سجون:قشنگم من که تورو خیلی دوست دارم حالا میشه آشتی کنی باهام؟
+ن...
سوجین*
میخواستم بهش بگم نه ولی اتفاقی که سه سال پیش اتفاق افتاده بود یادم اومد وقتی ۱۶ سالم بود باهاش دعوا کرده بودم اونم به شدت اعصبانی بود و چون سرعتش زیاد بود با موتورش تصادف کرده بود ولی خداروشکر هیچیش نشده بود...
+باشه میبخشمت
سوجون:*محکم بغلش میکنه*
+ولم کن دارم خفه میشم
سوجون:*سوجین رو میگیره بغلش و کل خونه رو باهاش میگرده*
م.س:بچه رو بزار پایین بیاد یچیزی بخوره تا از گشنگی ضعف نکنه
سوجون:پرنسس میتونید پیاده شید
+هعییی*افسوس پارت²😔👍🏿*
حمایت نکنین خبری از پارت بعد نیست☻️👍🏿
پـارت [5]
_چرا هیچی نمیخوری؟
+اشتهام کور شده
_چرا؟
+میرم اتاقم حالم خوب نیست
_آخه تو که هیچی نخوردی
+میل ندارم
م.س:دخترم تو که هیچی نخوردی حداقل یه کوچولو سالاد بخور
+میل ندارم مادر جان*رف اتاقش*
م.س:دو روز دخترمو سپردم دست شما پسرا ببینید به چه روزی افتاده پدرش بیاد نمیدونم قراره چیکارتون کنه
*پرش زمانی به فردا ظهر ساعت ۱۲*
سوجون:سوجین چرا تا الان بیدار نشده
_ تو نمیدونی اون عادت داره تا الان بخوابه؟
سوجون:میرم بیدارش کنم حتما گشنشه از دیشب شامم نخورد
_بشین سرجات بزار بخوابه
سوجون:آخه تا الان کی...*با دیدن سوجین ادامه نداد*
_صبح بخیر پرنسس زیبا
+صبح بخیر*بی حال*
سوجون:صبح بخیر
+*جواب نداد*
سوجون:صبح بخیر؟
+*جوابی نداد*
سوجون:سوجین با توعم؟*جدی*
+یه مرد عاقل هرگز با یه ه*ر*ز*ه حرف نمیزنه
سوجون:سوجین من که گفتم بت هیچ وقت این لقبو به تو نمیدم؟
+آدما خیلی حرف میزنن که ۹۰ درصدشون دروغه*بعد این حرف رفت اتاقش*
_بجای اینکه بشینی اینجا عین چی منو نگا کنی پاشو برو از دلش در بیار عه
سوجون:هعیی*افسوس😔👍🏿*
.
.
.
سوجون:میتونم بیام تو؟
+نخیر
سوجون:،به حرفش گوش نکرد و رف تو اتاقش*
+چه وضعشه عین الاغ اومدی تو
سوجون:یا دو دیقه بزار زر بزنم
+از اتاق من گمشو بیرون
سوجون:نمیشم
+عجب گرازی بودی تو
سوجون:اشتباه کردم...سوجین من نگرانت شده بودممم
+به من چه
سوجون:گوه خوردم
+اون که غداته
سوجون:یاا گفتم گوه خوردم
+منم گفتم غذاته نخوری از گشنگی میمیری
+خودشم مثل اینکه غدای موردعلاقته زیاد میخوری
سوجون:سوجین بسه دیگه*میره میشینه رو تخت کنارش*
سوجون:راستی اون دوستت چطوری رانندگی کرد رف خونشون؟
+به توچه
سوجون:خب یه سوال پرسیدم
+داییش بردتش
سوجون:آها
سوجون:میشه آشتی کنیم؟
+اوم نه
سوجون:چرا
+به تو چه
سوجون:*محکم از سرش گرفت و لپش و گاز گرف*
سوجون:یا باهام آشتی میکنی یا تا فردا همینطوری گازت میگیرم
+عههههه گمشو ببینم
سوجون:هرچییی بگی میخرم برات
+یادت رفته که چقد تو حسابم پول دارم؟و میتونم خودم بخرم؟
سوجون:آخه اصن گناه من چیه وقتی کاری نکردم؟
+گناه تو اینه که هرچیزی به خواهرت میگی
سوجون:اصن میخواستی نیام دنبالت و میموندی اونجا تا الانشم نیومده بودی خونه؟هرکاری باهات کرده بودن؟
+باز داری کاری میکنی که بشینم گریه کنم
سوجون:*بغلش میکنه*
سجون:قشنگم من که تورو خیلی دوست دارم حالا میشه آشتی کنی باهام؟
+ن...
سوجین*
میخواستم بهش بگم نه ولی اتفاقی که سه سال پیش اتفاق افتاده بود یادم اومد وقتی ۱۶ سالم بود باهاش دعوا کرده بودم اونم به شدت اعصبانی بود و چون سرعتش زیاد بود با موتورش تصادف کرده بود ولی خداروشکر هیچیش نشده بود...
+باشه میبخشمت
سوجون:*محکم بغلش میکنه*
+ولم کن دارم خفه میشم
سوجون:*سوجین رو میگیره بغلش و کل خونه رو باهاش میگرده*
م.س:بچه رو بزار پایین بیاد یچیزی بخوره تا از گشنگی ضعف نکنه
سوجون:پرنسس میتونید پیاده شید
+هعییی*افسوس پارت²😔👍🏿*
حمایت نکنین خبری از پارت بعد نیست☻️👍🏿
۹.۷k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.