وقتی براش مهم نیستی پارت 23
پارت 23
وقتی براش مهم نیستی
______________________♡︎_____________________
ویو چان هیون
رفت توی اتاقش و درو قفل کرد رفتم پشت در صدای خفه گریه کردن میومد مین هو داشت گریه میکرد اونم بی صدا یاد اون موقعی افتادم که فهمیدم دیگه برای نامجون اهمیتی ندارم و توی خیابون های سئول بی صدا گریه می کردم اشک توی چشمام حلقه زده بود چرا دیگه برای نامجون مهم نبودم نه بهش خیانت کردم هرچی خواست گفتم باشه چرا آخه بعد از این همه سال هنوز نمیدونم هنوز نفهمیدم هق چرا آخه اشک میریختم عین ابر بارونی گریه میکردم دست خودم نبود همش خودم رو سرزنش میکردم که چرا مین هو رو زدم چرا بهش گفتم نامجون زندس من خیلی بی مصرفم خیلی نادونم که بعد از این همه سال هنوز جواب سوالم رو نمیدونم چرا آخه من آنقدر احمقم که صدای باز شدن در اومد مین هو بود از پله ها اومد پایین و رفت سمت آشپزخونه چشم هایش قرمز شده بود چون من 30 دقیقه داشتم فکر میکردم و خودم رو سرزنش میکردم که صدای شکستن چیزی اومد دویدم سمت آشپزخونه دیدم مین هو ظرفی که عاشق بودم رو شکسته و دست خودش هم زخم شده و داره خون میاد ولی داره تمیزش میکنه
چان هیون : چیکار کردی مین هو چرا دستت رو زخم کردی ..... نکن خودم جمعش میکنم
و زدم کنار که خودم جمعش کنم
مین هو : مامان ببخشید هق من نمیخواستم بشکونمش ( با گریه )
چان هیون : نه دخترم اشکالی نداره یکی دیگه میخرم گریه نکن دختر قشنگم ببین چشمای خوشگلت قرمز شده و پف کرده گریه نکن باشه
مین هو : باشه.......
______________________♡︎_____________________
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
حمایت لطفاً
نویسنده:민 윤 기
وقتی براش مهم نیستی
______________________♡︎_____________________
ویو چان هیون
رفت توی اتاقش و درو قفل کرد رفتم پشت در صدای خفه گریه کردن میومد مین هو داشت گریه میکرد اونم بی صدا یاد اون موقعی افتادم که فهمیدم دیگه برای نامجون اهمیتی ندارم و توی خیابون های سئول بی صدا گریه می کردم اشک توی چشمام حلقه زده بود چرا دیگه برای نامجون مهم نبودم نه بهش خیانت کردم هرچی خواست گفتم باشه چرا آخه بعد از این همه سال هنوز نمیدونم هنوز نفهمیدم هق چرا آخه اشک میریختم عین ابر بارونی گریه میکردم دست خودم نبود همش خودم رو سرزنش میکردم که چرا مین هو رو زدم چرا بهش گفتم نامجون زندس من خیلی بی مصرفم خیلی نادونم که بعد از این همه سال هنوز جواب سوالم رو نمیدونم چرا آخه من آنقدر احمقم که صدای باز شدن در اومد مین هو بود از پله ها اومد پایین و رفت سمت آشپزخونه چشم هایش قرمز شده بود چون من 30 دقیقه داشتم فکر میکردم و خودم رو سرزنش میکردم که صدای شکستن چیزی اومد دویدم سمت آشپزخونه دیدم مین هو ظرفی که عاشق بودم رو شکسته و دست خودش هم زخم شده و داره خون میاد ولی داره تمیزش میکنه
چان هیون : چیکار کردی مین هو چرا دستت رو زخم کردی ..... نکن خودم جمعش میکنم
و زدم کنار که خودم جمعش کنم
مین هو : مامان ببخشید هق من نمیخواستم بشکونمش ( با گریه )
چان هیون : نه دخترم اشکالی نداره یکی دیگه میخرم گریه نکن دختر قشنگم ببین چشمای خوشگلت قرمز شده و پف کرده گریه نکن باشه
مین هو : باشه.......
______________________♡︎_____________________
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
حمایت لطفاً
نویسنده:민 윤 기
۷.۷k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.