وانشات خونآشامی ~آشنایی خونین~pt15
چهار روز بعد
دوره درمانی تهیونگ دیگع تموم شد و اومدن تموم اون اتاشغالایی ک اورده بودن رو بردن
زود زود رفتی بیرون تا از دکتر بپرسی الان گی شده
دکتر: دوباره همه قدرت هاش برگشتن
و رفت
ا. ت: چی... دباره برگشتن...
که یهپیی تهیونگ جلو در وایساد و تکیه داد به در
تهیونگ: چیه... ناراحتی
ا. ت: هومم... نههه
با سرش گف بیا تو
اروم اروم رفتی تو
تهیونگ درو بست بهت گف بیایی
رفتی
دستتو گرفت گذاش نقطه مشخصی دستت توش فرو رف
دستتو محکم فشار دادش تو که دستت بیشتر توش فرو رف ودور در نوری ازش اومد
دستتو ازش کشوند
تهیونگ: خب.. بفرمایین... دیگه درو میتونیین باز کنین
ا. ت: چییی... واقعا!!!
خر ذوق شدی درو باز کردی تونستی چن بار بستیش بازش کردی
تهیونگ: حالا این بچه بازیارو ول کن میخام ببرمت جایی
ا. ت: کجا؟
تهیونگ: سوال نپرس فق بیا
ا. ت: من با این لباسا نمیام
تهیونگ: چرا؟ اها اره شما انسان ها.. از دس این مد شما. لباسات خعلی خوبن. ینی خعلی
ا. ت: خیرم لباس خوب نیس. تو بدن من خوب شد. اینجا وایسا من دودیقه نشده میام
تهیونگ: اوففف باشه برو زود بیا
رفتی لباساتو عوض کردی و رفتین
*تو حیاط*
ا. ت: میگم شما ماشینی چیزی دارین
تهیونگ: نه پیاده میریم.. البته که داریم
ا. ت: باش بابا چیزی نگفتم
رفتین سوار ماشین شدین
ا. ت: چرا بیرون دیده نمیشه
تهیونگ: تا تو دیده نشهـ
ا. ت: ماشین دودی دیدم من!
تهیونگ: مال ما با شما فرق میکنه... جنسش همه چیزش
ا. ت: همه جیز شمام فرق میکنه
تهیونگ: غرر نزن الان میرسیم
ماشین وایساد پیاده شدین
شب شده بو
یعنی بهشت بود رسما
ا. ت: نکنه اینجا بهشت روی زمینه
تهیونگ: اومم... بهشت ما هس
ا.ت: واقعا!
تهیونگ: شوخی کردم بابا
ا. ت: ینی چ اخه
دستتو گرف گف: حالا بعدن اینجا رو میبینی بیا اینطرف
ویلای خععللیی قشنگی هم اونجا بود
رفتین دیدی
بیرون یه میز خعلی قشنگ چیده شده
صندلو برات کشید جلو و نشستین
ا.ت: میگم اینجام خدمتکاریچیزی هس
تهیونگ: نه تک و تنهاییم
جوری گف تک و تنهاییم که یجوری شدی
غذاتونو خوردین
رفتین تو
رو کاناپه نشستین
ا. ت: اوممم. اینجا تلوزیونی چیزی نداره
تهیونگ: نه! نداره
ا. ت: هیچی
تهیونگ: هیچی
تهیونگ بلند شد و رف
نصف راه بهش گفی: کجا میری
تهیونگ:وایسا الان میام
رف بعد چن ثانیه تومد
یه قاب گردنبند دستش بود
داد بهت
با ذوق بازش کردی
ا. ت: این گردنبند اینا اینا الماسن
تهیونگ: بل
ا.ت: واوو
زود درش اوردی
گردنبندو دادی بهش موهاتو جمع کردی گذاش گردنت
داشتی به گردنبندت نگات میکردی که گف: مثلا یه دسبند هم اونجا هس
ا.ت: عاااا هیچ ندیدم.... چق بزرگه..
تهیونگ: چون مال منه
ا. ت: واسه خودتم کادو اوردی!
تهیونگ: ای خدا... این گردنبند معمولی نیس من اینو تو دستم میذارم و هروق تو خطر باشی گردنبندت بهم میگ
ا. ت: عجبا
پاشد
دوره درمانی تهیونگ دیگع تموم شد و اومدن تموم اون اتاشغالایی ک اورده بودن رو بردن
زود زود رفتی بیرون تا از دکتر بپرسی الان گی شده
دکتر: دوباره همه قدرت هاش برگشتن
و رفت
ا. ت: چی... دباره برگشتن...
که یهپیی تهیونگ جلو در وایساد و تکیه داد به در
تهیونگ: چیه... ناراحتی
ا. ت: هومم... نههه
با سرش گف بیا تو
اروم اروم رفتی تو
تهیونگ درو بست بهت گف بیایی
رفتی
دستتو گرفت گذاش نقطه مشخصی دستت توش فرو رف
دستتو محکم فشار دادش تو که دستت بیشتر توش فرو رف ودور در نوری ازش اومد
دستتو ازش کشوند
تهیونگ: خب.. بفرمایین... دیگه درو میتونیین باز کنین
ا. ت: چییی... واقعا!!!
خر ذوق شدی درو باز کردی تونستی چن بار بستیش بازش کردی
تهیونگ: حالا این بچه بازیارو ول کن میخام ببرمت جایی
ا. ت: کجا؟
تهیونگ: سوال نپرس فق بیا
ا. ت: من با این لباسا نمیام
تهیونگ: چرا؟ اها اره شما انسان ها.. از دس این مد شما. لباسات خعلی خوبن. ینی خعلی
ا. ت: خیرم لباس خوب نیس. تو بدن من خوب شد. اینجا وایسا من دودیقه نشده میام
تهیونگ: اوففف باشه برو زود بیا
رفتی لباساتو عوض کردی و رفتین
*تو حیاط*
ا. ت: میگم شما ماشینی چیزی دارین
تهیونگ: نه پیاده میریم.. البته که داریم
ا. ت: باش بابا چیزی نگفتم
رفتین سوار ماشین شدین
ا. ت: چرا بیرون دیده نمیشه
تهیونگ: تا تو دیده نشهـ
ا. ت: ماشین دودی دیدم من!
تهیونگ: مال ما با شما فرق میکنه... جنسش همه چیزش
ا. ت: همه جیز شمام فرق میکنه
تهیونگ: غرر نزن الان میرسیم
ماشین وایساد پیاده شدین
شب شده بو
یعنی بهشت بود رسما
ا. ت: نکنه اینجا بهشت روی زمینه
تهیونگ: اومم... بهشت ما هس
ا.ت: واقعا!
تهیونگ: شوخی کردم بابا
ا. ت: ینی چ اخه
دستتو گرف گف: حالا بعدن اینجا رو میبینی بیا اینطرف
ویلای خععللیی قشنگی هم اونجا بود
رفتین دیدی
بیرون یه میز خعلی قشنگ چیده شده
صندلو برات کشید جلو و نشستین
ا.ت: میگم اینجام خدمتکاریچیزی هس
تهیونگ: نه تک و تنهاییم
جوری گف تک و تنهاییم که یجوری شدی
غذاتونو خوردین
رفتین تو
رو کاناپه نشستین
ا. ت: اوممم. اینجا تلوزیونی چیزی نداره
تهیونگ: نه! نداره
ا. ت: هیچی
تهیونگ: هیچی
تهیونگ بلند شد و رف
نصف راه بهش گفی: کجا میری
تهیونگ:وایسا الان میام
رف بعد چن ثانیه تومد
یه قاب گردنبند دستش بود
داد بهت
با ذوق بازش کردی
ا. ت: این گردنبند اینا اینا الماسن
تهیونگ: بل
ا.ت: واوو
زود درش اوردی
گردنبندو دادی بهش موهاتو جمع کردی گذاش گردنت
داشتی به گردنبندت نگات میکردی که گف: مثلا یه دسبند هم اونجا هس
ا.ت: عاااا هیچ ندیدم.... چق بزرگه..
تهیونگ: چون مال منه
ا. ت: واسه خودتم کادو اوردی!
تهیونگ: ای خدا... این گردنبند معمولی نیس من اینو تو دستم میذارم و هروق تو خطر باشی گردنبندت بهم میگ
ا. ت: عجبا
پاشد
۱۳۲.۱k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.