فیک کاپیتان یا ددی ؟ part 7
_ تو فقط تمام حواست رو جمع کن که یه وقت سوتی ندی
+ اگه بقیه بفهمن، موقعیت شغلی خودم و خودت به خطر میوفته ، اون وقت
_ چرا انقدر نفوذ بد میزنی ؟ فقط تا جایی که میتونی ، حواست رو جمع کن ، یه چیزی بیشتر از حواس جمعی !!
+ باشه
_ حالا هم لباسات رو بپوش و سریع برو پایین تا کسی بهت شک نکرده ، بدو
+ باشهه( کوک ا اتاق میره بیرون و ات هم میره تو اتاق خودش و آماده میشه و میاد پایین و شروع به آموزش شاگرد هاش میشه ، کوک هم که محو ات شده ، کوک تا به حال این حسی که نصبت به ات داره رو به هیچ کس نداشته ، وقتی که ات رو میبینه هیجان زده میشه و بهترین لحظات اش رو با ات میگذرونه ، اما وقتی که نیست ، حتی در خوشحال ترین لحظه هم بازم انگار یه چیزی کمه ، از وقتی که ات رو دیده وقت هایی که ات نیست ، دلواپسه و گاهی وقت ها با کوچک ترین اتفاق ات رو توی دفترش میاره که نگاهش کنه ، فکر کنم اسمش عشق عه ، همه چیز خیلی عارفانه و عاشقانه بود که یهو یکی از کاپیتان های گردان نزدیک گردان کوک وارد شد و )
# سلام کاپیتان جئون ، ببخشید که بدون هماهنگی مزاحم شدم
_ سلام کاپیتان کیم ، نه این چه حرفیه ، خیلی خوش اومدی ، حالا بگو ببینم کدوم خرت میخواد از پل من رد شه که اومدی اینجا ؟
# به خدا که به خاطر خودت اومد و خبر
_ خبر ؟ چه خبری ؟
# راستش رو که بخوای ، قراره پنجشنبه هفته بعد به خارج دولت بریم هاوایی ، واسه تفریح و اینا
_ تفریح ؟ چی شده که به فکر ما افتادن
# فقط خدا میدونه ( اهل اینستا ها میفهمن 😂)
_ 😂، حالا کیا با ما میان ؟
# گفتن فقط کاپیتان ها و سرگرد ها و پزشک ها میتونن بیان ، خب دیگه چه خبر ؟ ( صحنه رو میبرم سمت ات )
+ هاوایی ؟ مسافرت ؟
/ چیزی شده خانم دکتر ؟
+ نه ، چیزی نشه ، کجا بودیم ؟
+ اگه بقیه بفهمن، موقعیت شغلی خودم و خودت به خطر میوفته ، اون وقت
_ چرا انقدر نفوذ بد میزنی ؟ فقط تا جایی که میتونی ، حواست رو جمع کن ، یه چیزی بیشتر از حواس جمعی !!
+ باشه
_ حالا هم لباسات رو بپوش و سریع برو پایین تا کسی بهت شک نکرده ، بدو
+ باشهه( کوک ا اتاق میره بیرون و ات هم میره تو اتاق خودش و آماده میشه و میاد پایین و شروع به آموزش شاگرد هاش میشه ، کوک هم که محو ات شده ، کوک تا به حال این حسی که نصبت به ات داره رو به هیچ کس نداشته ، وقتی که ات رو میبینه هیجان زده میشه و بهترین لحظات اش رو با ات میگذرونه ، اما وقتی که نیست ، حتی در خوشحال ترین لحظه هم بازم انگار یه چیزی کمه ، از وقتی که ات رو دیده وقت هایی که ات نیست ، دلواپسه و گاهی وقت ها با کوچک ترین اتفاق ات رو توی دفترش میاره که نگاهش کنه ، فکر کنم اسمش عشق عه ، همه چیز خیلی عارفانه و عاشقانه بود که یهو یکی از کاپیتان های گردان نزدیک گردان کوک وارد شد و )
# سلام کاپیتان جئون ، ببخشید که بدون هماهنگی مزاحم شدم
_ سلام کاپیتان کیم ، نه این چه حرفیه ، خیلی خوش اومدی ، حالا بگو ببینم کدوم خرت میخواد از پل من رد شه که اومدی اینجا ؟
# به خدا که به خاطر خودت اومد و خبر
_ خبر ؟ چه خبری ؟
# راستش رو که بخوای ، قراره پنجشنبه هفته بعد به خارج دولت بریم هاوایی ، واسه تفریح و اینا
_ تفریح ؟ چی شده که به فکر ما افتادن
# فقط خدا میدونه ( اهل اینستا ها میفهمن 😂)
_ 😂، حالا کیا با ما میان ؟
# گفتن فقط کاپیتان ها و سرگرد ها و پزشک ها میتونن بیان ، خب دیگه چه خبر ؟ ( صحنه رو میبرم سمت ات )
+ هاوایی ؟ مسافرت ؟
/ چیزی شده خانم دکتر ؟
+ نه ، چیزی نشه ، کجا بودیم ؟
۱.۶k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.