part: 99
کوک:چیز خاصی نیستت
هانا:هه ارع چیزی نیس اون دختره از سر و گردنت اویزونه چیزه خاصی نیست که همش از رو رفاقته
کوک:هانا چی داری میگی فک کردی اون میتونه مث تو باشه برا من
هانا: غیرممکن نیس
کوک: واقعا میفهمی چی میگی چطور اون دختره دوروزه نیس میشناسمش بخواد جای تورو بگیره برام تویی که کل زندگیمی ها(داد)
هانا: اینو دیگه از خودت باید پرسید
اینو گفتم و با بغضی که توی گلوم سنگینی میکرد سمت اتاقم راه افتادم و درو قفل کردم که نیاد
روی زمین نشستم و پاهامو بغل کرد الان بیشتر از هرچی به جیمین نیاز داشتم میداد
نمیخواستم کوکو ازدست بدم نمیخواستم با دست خودم اونو بفرستم سمت اون دختره و از ی طرفم کارای رئیس، داشتم زیر این فشارا له میشدم و کاری جز تحمل نداشتم صدای کوک میومد که داشت در میزد میگف که درو بازکنم ولی گوش بده نبودم
هانا: لطفا برو نمیخوام ازین بیشتر همو ناراحت کنیم(بغض)
کوک: هاناا داری میکنی تو درو بازکن لطفا
وقتی اینو پرسید ارع دیگه گریم گرفت
هانا: خواهش میکنم ازت فقط برو(گریه)
خیلی پافشاری کرد که درو بازکنم ولی وقتی دید تمایلی به دیدنش ندارم دیگه رفتش
***
5روزی ازون دعوامون با کوک میگذره و بعد اون اصلا باهاش حرف نزدم اونم که اصلا کره نبود و برای کنسرتش رفته بود لندن و احتمالا امروز برمیگشت
چیمی پیشنهاد داد که بریم خونش و سوپرایزش کنیم هرچقد گفتم که من نمیام ولی این چیمی سمج تر ازین حرفا بود و قرار شد که شب بریم خونش
جیمی: هانی کوک گفتش که زنگ میزنه جواب نمیدی
هانا: دلیلی نمیبینم بخوام جواب بدم و الانم اگه اسرار و پافشاریه شماها نبود قطعا اینجا نبودم
جین: هی بچه ببینم چ اتفاقی بینتون افتاده
سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم و کلمه "هیچی" رو زمزمه کردم
تهیونگ: انتظار نداشته باش باور کنیم حتما یچیزی شده شماها اصلا تا حالا اینجوری نشدین
جوابی بهش ندادم و فقط چشامو بستم
نمیخواستم راجب اون صحبتی بکنم
بعد گذشت ی چند دقیقه با صدای چیمی که خبر رسیدنمون رو میداد از ماشین پیاده شدیم و وارد خونه کوک شدیم ازونجاییکه من کلید داشتم کارمون راحت تر بود پرواز کوک1ساعت دیگه میشِست و ما باید منتظرش میموندیم دره خونرو بازکردم و اول خودم رفتم داخل و بقیهم پشت سرم اومدن داشتم کفشامو درمیاووردم که متوجه شدم صدای کسی توی خونه میاد و قطعا غیرما کس دیگه ایم بود
نگاهی به بقیه کردم انگار اونام متوجهش شده بودن
اروم به سمت سالن راه افتادیم صدا از اتاقش میومد ممکن بود زودتر برگشته باشه؟ولی این امکان نداشت
به طرف اتاقش رفتم در نیمه باز بود انگار هنوز متوجه نشده بود که ما وارد خونه شدیم در اتاقو کامل بازکردم و با کسی دور ازانتظار مواجه شدم
هانا:هه ارع چیزی نیس اون دختره از سر و گردنت اویزونه چیزه خاصی نیست که همش از رو رفاقته
کوک:هانا چی داری میگی فک کردی اون میتونه مث تو باشه برا من
هانا: غیرممکن نیس
کوک: واقعا میفهمی چی میگی چطور اون دختره دوروزه نیس میشناسمش بخواد جای تورو بگیره برام تویی که کل زندگیمی ها(داد)
هانا: اینو دیگه از خودت باید پرسید
اینو گفتم و با بغضی که توی گلوم سنگینی میکرد سمت اتاقم راه افتادم و درو قفل کردم که نیاد
روی زمین نشستم و پاهامو بغل کرد الان بیشتر از هرچی به جیمین نیاز داشتم میداد
نمیخواستم کوکو ازدست بدم نمیخواستم با دست خودم اونو بفرستم سمت اون دختره و از ی طرفم کارای رئیس، داشتم زیر این فشارا له میشدم و کاری جز تحمل نداشتم صدای کوک میومد که داشت در میزد میگف که درو بازکنم ولی گوش بده نبودم
هانا: لطفا برو نمیخوام ازین بیشتر همو ناراحت کنیم(بغض)
کوک: هاناا داری میکنی تو درو بازکن لطفا
وقتی اینو پرسید ارع دیگه گریم گرفت
هانا: خواهش میکنم ازت فقط برو(گریه)
خیلی پافشاری کرد که درو بازکنم ولی وقتی دید تمایلی به دیدنش ندارم دیگه رفتش
***
5روزی ازون دعوامون با کوک میگذره و بعد اون اصلا باهاش حرف نزدم اونم که اصلا کره نبود و برای کنسرتش رفته بود لندن و احتمالا امروز برمیگشت
چیمی پیشنهاد داد که بریم خونش و سوپرایزش کنیم هرچقد گفتم که من نمیام ولی این چیمی سمج تر ازین حرفا بود و قرار شد که شب بریم خونش
جیمی: هانی کوک گفتش که زنگ میزنه جواب نمیدی
هانا: دلیلی نمیبینم بخوام جواب بدم و الانم اگه اسرار و پافشاریه شماها نبود قطعا اینجا نبودم
جین: هی بچه ببینم چ اتفاقی بینتون افتاده
سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم و کلمه "هیچی" رو زمزمه کردم
تهیونگ: انتظار نداشته باش باور کنیم حتما یچیزی شده شماها اصلا تا حالا اینجوری نشدین
جوابی بهش ندادم و فقط چشامو بستم
نمیخواستم راجب اون صحبتی بکنم
بعد گذشت ی چند دقیقه با صدای چیمی که خبر رسیدنمون رو میداد از ماشین پیاده شدیم و وارد خونه کوک شدیم ازونجاییکه من کلید داشتم کارمون راحت تر بود پرواز کوک1ساعت دیگه میشِست و ما باید منتظرش میموندیم دره خونرو بازکردم و اول خودم رفتم داخل و بقیهم پشت سرم اومدن داشتم کفشامو درمیاووردم که متوجه شدم صدای کسی توی خونه میاد و قطعا غیرما کس دیگه ایم بود
نگاهی به بقیه کردم انگار اونام متوجهش شده بودن
اروم به سمت سالن راه افتادیم صدا از اتاقش میومد ممکن بود زودتر برگشته باشه؟ولی این امکان نداشت
به طرف اتاقش رفتم در نیمه باز بود انگار هنوز متوجه نشده بود که ما وارد خونه شدیم در اتاقو کامل بازکردم و با کسی دور ازانتظار مواجه شدم
۸.۶k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.